کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تَرَاضٍ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تراض
لغتنامه دهخدا
تراض . [ ت َ ] (ع مص ) با یکدیگر راضی شدن ، و در اصل تراضی بود، یاء بجهت تخفیف حذف شده است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، خشنودی و رضامندی . (ناظم الاطباء). رجوع به تراضی شود.
-
واژههای همآوا
-
تراز
لغتنامه دهخدا
تراز. [ ت َ ] (اِ) (اصطلاح فیزیک ) اسبابی است که بوسیله ٔ آن سطوح افقی را می توان تشخیص داد، برای تعیین اختلاف ارتفاع دو نقطه نیزبکار میرود. از اقسام آن تراز آبی ، تراز هوائی و تراز بنائی است . تراز آبی از دو لوله تشکیل یافته که بیکدیگر مربوطند و داخ...
-
تراز
لغتنامه دهخدا
تراز. [ ت َ ] (اِ) اختلاف دارایی و بدهی در حساب . بالانس . (فرهنگستان ).
-
تراز
لغتنامه دهخدا
تراز. [ ت َ ] (اِ) حاصل جنسی که از گاو و گوسفند و بز و گاومیش ماده ،عاید صاحب آن شود، چنانکه به تراز دادن گاو و گوسفند و غیره ، دادن آنها بکسی ، با شرط آنکه او سالی فلان مقدار روغن و غیره بصاحب آن بپردازد. دندانی دادن .
-
تراز
لغتنامه دهخدا
تراز. [ ت َ ] (ع اِ) بیماری گوسفند که درحال کُشَد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || موت ناگهانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (المنجد).
-
تراز
لغتنامه دهخدا
تراز. [ ت َ ] (نف مرخم ) مخفف ترازنده . زیبا و نیکو کننده . زینت و جمال دهنده . سازنده و کارساز : هیچ شه را چنین وزیر نبودمملکت دار و کار ملک تراز. فرخی .- درع تراز ؛ سازنده ٔ درع و جوشن : ز چین زلف مه نیکوان چین و تراز همیشه سلسله ساز است باد ودرع ت...
-
تراز
لغتنامه دهخدا
تراز. [ ت َ / ت ِ ] (اِ) رشته ٔ ریسمان خام . (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). رشته ٔ ریسمان خام و تار ابریشم . (انجمن آرا)(آنندراج ). ابریشم خام . (ناظم الاطباء) : به جهد گر بجهانی ز سر کوه بکوه به دود گر بدوانی ز برّ تار تراز. منوچهری .بچپ...
-
تراز
لغتنامه دهخدا
تراز. [ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) شهری است در ترکستان که منسوب است بخوبان ، و معرب آن طراز باشد. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). شهری است از ترکستان نزدیک اسپیجاب . (فرهنگ رشیدی ). شهری است از ترکستان . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شهری است از ترکس...
-
تراض
لغتنامه دهخدا
تراض . [ ت َ ] (ع مص ) با یکدیگر راضی شدن ، و در اصل تراضی بود، یاء بجهت تخفیف حذف شده است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، خشنودی و رضامندی . (ناظم الاطباء). رجوع به تراضی شود.
-
طراز
لغتنامه دهخدا
طراز. [ طَرْ را ] (ع ص ) نگارگر جامه . زینت کننده . این صنعت در میان بنی اسرائیل در وقتی که از مصر بیرون آمد معروف بود. (خرو 28، 39، 35، 38، 23) (قاموس کتاب مقدس ).
-
طراز
لغتنامه دهخدا
طراز. [ طِ ] (معرب ، اِ) نگار جامه . (منتهی الارب ). معرب است .(منتهی الارب ) (صحاح ). اصل این کلمه تراز فارسی و معرب است ، سیوطی در کتاب «المزهر» گوید: فممّا اخذوه (ای العرب ) من الفارسیة، الطراز. زوزنی در کتاب المصادر خویش گوید: التطریز بر جامه طرا...
-
طراز
لغتنامه دهخدا
طراز. [ طِ ] (نف مرخم ) طرازنده . نظم و ترتیب و آرایش دهنده : هیچ شه را چنین وزیر نبودمملکتدار و کار ملک طراز. فرخی .بیشتر درترکیب های به کار رود: عنوان طراز، خنده ٔ طراز، و غیره .- دین طراز ؛ طرازنده ٔ دین : قطعه ای کز ثنا فرستادم بجهانجوی دین طراز ...
-
طراز
لغتنامه دهخدا
طراز. [ طِ / طَ ] (اِخ ) مُعرّب تِراز که نام شهری است در ترکستان . (آنندراج ). شهریست نزدیک به اسپیجاب . (منتهی الارب ). درپایان اقلیم پنجم واقع شده ، طول آن یکصد درجه و نیم و عرض چهل درجه و بیست وپنج دقیقه است . ابوالفتح این کلمه را به فتح اول دانست...
-
طراز
لغتنامه دهخدا
طراز. [ طُ ] (اِ) کارگاه بت . (فقط در یک نسخه ٔ خطی از فرهنگ اوبهی ).