کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توشه دان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
توشه دان
لغتنامه دهخدا
توشه دان . [ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) ابتر. بالة. قلع. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مطهره . (زمخشری ). مزود. (دهار). خورجین و تنچه و کیسه ای که در آن آذوقه گذارند. جائی که در آن زاد نهند. انبانی که در آن غدای سفر نهند. || جامه دان . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
توشه ٔ بصر
لغتنامه دهخدا
توشه ٔ بصر. [ ش َ / ش ِ ی ِ ب َ ص َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) کنایه از گرانجان و دشمن است . (انجمن آرا).
-
توشه ٔ چشم
لغتنامه دهخدا
توشه ٔ چشم . [ ش َ / ش ِ ی ِ چ َ / چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از نگاه به افراط به جانب محبوب . (آنندراج ). نگاه زیاد از حد به جانب مطلوب . (ناظم الاطباء). نگاه به افراط به جانب معشوق یا مطلوب . (فرهنگ رشیدی ) : نگه می کرد ماه از گوشه ٔ چشم ...
-
توشه ٔ راه
لغتنامه دهخدا
توشه ٔ راه . [ ش َ / ش ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زاد و مایحتاج مسافرت از خوراکی . (ناظم الاطباء). زاد سفر. ره توشه : بجوئید و این توشه ٔ ره کنیدبکوشید تا رنج کوته کنید. فردوسی .ز شغل دگر دست کوتاه کردبه عزم سفر توشه ٔ راه کرد. نظامی .منم روی ا...
-
توشه برداشتن
لغتنامه دهخدا
توشه برداشتن . [ ش َ / ش ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از مسافر شدن . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ).مصمم گشتن برای مسافرت . (ناظم الاطباء) : بفرمود تا توشه برداشتندهمی راه دشوار بگذاشتند. فردوسی .بفرمود تا توشه برداشتندز یک ساله تا...
-
توشه بستن
لغتنامه دهخدا
توشه بستن . [ ش َ / ش ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بار سفر بستن . مهیای سفر شدن : زین سخن هر سه تن بجای شدندتوشه بستند و رهگرای شدند. امیرخسرو (از آنندراج ).جگربر نوک مژگان خوشه بنددفلک بر دوش انجم توشه بندد. زلالی (از آنندراج ).بر کمر از ترک جهان توشه بست...
-
توشه جستن
لغتنامه دهخدا
توشه جستن . [ ش َ / ش ِ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) توشه خواستن . طلب توشه و زاد کردن : از او توشه جست آن زمان شهریاربدو گفت سالار، کای نامدار.فردوسی .
-
توشه دادن
لغتنامه دهخدا
توشه دادن . [ ش َ / ش ِ دَ ] (مص مرکب ) تزوید. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). مزادة. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زاد و قوت دادن . آذوقه دادن : ماه به ماه می کند شاه فلک کدیوری عالم فاقه برده را توشه دهد توانگری . خاقانی .ز فیض دولت بیدار دیده میخواهم که...
-
توشه کردن
لغتنامه دهخدا
توشه کردن . [ ش َ / ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آذوقه ٔ راه کردن . ذخیره کردن . بضاعت ساختن : توشه از طاعت یزدانت همی باید کردکه در این صعب سفر طاعت او توشه ٔ ماست . ناصرخسرو.تا نبرد خوابت از او گوشه کن اندکی از بهر عدم توشه کن .نظامی .
-
توشه گرفتن
لغتنامه دهخدا
توشه گرفتن . [ ش َ / ش ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) زاد راه گرفتن . غذا و خوراکی گرفتن : بی جگر خوردن نگردد قطع صائب راه عشق توشه ٔ این راه از لخت جگر باید گرفت .صائب (از آنندراج ).در سراغ کوی او از کعبه خواهم همتی از برای راه باید توشه در منزل گرفت .سل...
-
توشه پرورد
لغتنامه دهخدا
توشه پرورد. [ ش َ / ش ِ پ َرْ وَ ] (ن مف مرکب ) توشه کش ... و در این مبالغه است . (آنندراج ) : سکندر که شاه جهان گرد بودبکارسفر توشه پرورد بود.نظامی (از آنندراج ).
-
توشه کش
لغتنامه دهخدا
توشه کش . [ ش َ / ش ِ ک َ/ ک ِ ] (نف مرکب ) کسی که در سفر قریب و شکارگاه ، همراه بگیرند و توشه را بر دوش او بار کنند. و کوله کش ... که در سفرها اسباب بردارد... . (آنندراج ). آنکه توشه و آذوقه حمل میکند. (ناظم الاطباء). توشه پرورد مثله و در این مبالغه...
-
توشه میان
لغتنامه دهخدا
توشه میان . [ ش َ / ش ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان املش است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و 190 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
حرام توشه
لغتنامه دهخدا
حرام توشه . [ ح َ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) حرام خوار. نمکحرام . (غیاث ). || دشنامی است ، یعنی کسی که از قوت حرام و غیرمشروع پرورش یافته باشد.