کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
توار
لغتنامه دهخدا
توار. (اِخ ) مرکز بلوکی در ناحیه ٔ برسویر در ایالت دوسِوْر فرانسه است که 10600 تن سکنه دارد و قصری از قرن هفدهم در آنجا باقی مانده و دارای بازار فروش غلات و محصولات کشاورزی است . (از لاروس ).
-
توار
لغتنامه دهخدا
توار. [ ت َ ] (اِ) ریسمانی که بدان ، بار بر چاروا بندند. (ناظم الاطباء). رجوع به لسان العجم شعوری ج 1 ص 288 شود.
-
واژههای همآوا
-
طوار
لغتنامه دهخدا
طوار. [ طَ ] (ع اِ) حد و نهایت چیزی . مساوی آن چیز. || طَوار الدار و طِوار الدار؛ درازی و فراخی سرای . (منتهی الارب ). فراخی و درازی خانه . (منتخب اللغات ). || گرداگرد سرای . (مهذب الاسماء). || مادینه از جوارح طیور (در بازیاری ).
-
طوار
لغتنامه دهخدا
طوار. [ طُ ] (ع اِ) حد هر چیزی . || مقدار. (منتهی الارب ).
-
توعر
لغتنامه دهخدا
توعر. [ ت َ وَع ْ ع ُ ] (ع مص ) درشت شدن راه . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). سخت گردیدن مکان . (از اقرب الموارد).دشوار گشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سختی نمودن در چیزی . || دشوارکار گردیدن مرد. || سرگشته و متحیر گردیدن در کلام ...
-
جستوجو در متن
-
مرزان آباد
لغتنامه دهخدا
مرزان آباد. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیرون بشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر. در 28هزارگزی جنوب چالوس و 1هزارگزی غربی راه چالوس به تهران بر سر دوراهی کلاردشت در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع و دارای 120 تن سکنه و آبش از چشمه و نهر توار کوه است . ...
-
پسکو
لغتنامه دهخدا
پسکو. [ پ ِ ک ُ ] (اِخ ) نام شهری است کرسی و مرکز ایالتی بهمین نام در ملتقای رود پسکوه و لیکایه دارای 52 هزار تن سکنه . خانه های این شهر از چوب است و ایالت پسکو از شمال به ایالت پطرزبورگ و نووگراد محدود است واز جانب شرق به توار و اسملینسک و از سمت جن...
-
هاشم
لغتنامه دهخدا
هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن حسن بن محمد الرستمی ، مکنی به ابوغالب . صاحب ترجمه ٔ محاسن اصفهان ابیات زیر را که در وصف اصفهان است به وی نسبت داده :اذا احیاءالبلاد لنا حیاهاو اردی من عز الیه صداهاسقی الارض المدینة ماء وردزکی العرف لایسقی سواهاوردت عاجلا ا...
-
تبر
لغتنامه دهخدا
تبر. [ ت َ ب َ ] (اِ) محمد معین در حاشیه ٔبرهان آرد: پهلوی «تبرک » ، ارمنی «تپر» ، کردی «تفر» ، «تویر» ، بلوچی «تپر» ، «توار» ، «تفر» ، روسی «تپر» ، طبری «تور» ، مازندرانی کنونی «تُر» ، گیلکی «تبر» ، فریزندی و نطنزی «تور» ، اشکاشمی «تووور» ، وخی «تیپ...
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن علی بن احمد زوزنی . مکنی به ابوالقاسم و معروف به بارع . ادیب و شاعر و فاضل و کاتب و مترسل . وی بنا بگفته ٔ عبدالغافر، در السیاق ، بروز عید اضحی سنه ٔ492 هَ .ق . درگذشت . یاقوت گوید: بخط تاج الاسلام خواندم که بارع از مردم ز...