کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تهنشینساز لولهای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ته ته
لغتنامه دهخدا
ته ته . [ ت َه ْت َه ْ ] (ص ) افزوده شده و انبوه شده . (ناظم الاطباء).
-
نیم ته
لغتنامه دهخدا
نیم ته . [ ت َه ْ ] (ص مرکب ) نصف بار. تقسیم شده به دو. (ناظم الاطباء). نیم تاه .نصف شده . تقسیم شده به دو بخش . (فرهنگ فارسی معین ).- نیم ته کردن ؛ تقسیم کردن . به دو نصف کردن . (ناظم الاطباء).- || از کمر گرفته انداختن . (غیاث اللغات ). از کمر گرفت...
-
یک ته
لغتنامه دهخدا
یک ته . [ ی َ / ی ِ ت َه ْ ] (ص مرکب ) یک لا. یک تو. یکتا. (یادداشت مؤلف ). رجوع به یک تهی و یکتا شود.
-
یزه ته
لغتنامه دهخدا
یزه ته . [ ی َ زَ ت َ ] (اِخ ) ریشه ٔ ایزد. (یادداشت مؤلف ). یزته . رجوع به ایزد شود.
-
ته پا
لغتنامه دهخدا
ته پا. [ ت َ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تحت القوة و تحت الماء و تحت الشراب نیز گویند. و چیزی اندک که بدان ناشتا بشکنند. (آنندراج ) : زهر مار است باده در ناهارته پا تا نباشد آب مخور. باقر کاشی (از آنندراج ).بده باده کآن هست اصل معاش ته پا اگر هم ن...
-
ته دل
لغتنامه دهخدا
ته دل . [ ت َه ْ دِ/ ت َ هَِ دِ ] (اِ مرکب ) درون دل . (ناظم الاطباء).- از ته دل ؛ از صمیم قلب . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تبعیت کردم به سید خود... از روی اعتقاد و از ته دل . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315).در روزگار حسن سلوک تو اهل نظم صائب شدند از ته...
-
ته کار
لغتنامه دهخدا
ته کار. [ ت َ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اصل و مآل کار. (آنندراج ). پایان و انجام کار. نتیجه ٔ کار. سرانجام کار : شیرین پسران که دلبر و دلدارنددر دیده ٔ بلبلان ، گل بی خارندغافل ز ته کار نباشی کاینهادر کیر نهان همچو رطب کس دارند. قبول (از آنندراج...
-
ته کاسه
لغتنامه دهخدا
ته کاسه . [ ت َه ْ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) آنچه در ته کاسه مانده است پس از خوردن مظروف آن . آنچه از بقیه ٔ طعام یا شراب که در ته کاسه مانده . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ته و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
ته کردن
لغتنامه دهخدا
ته کردن . [ ت َه ْ ک َ دَ] (مص مرکب ) تا کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).- ته کردن رخت و قماش ؛ تاکردن آن : صبا را شرم می آید به روی گل نگه کردن که رخت غنچه را وا کرد و نتوانست ته کردن .؟ (از بهار عجم و آنندراج ).- ته کردن زانو ؛ به ادب نشستن چنانک...
-
ته کشیدن
لغتنامه دهخدا
ته کشیدن . [ ت َه ْ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) تمام شدن . به پایان آمدن . سپری شدن . به آخر رسیدن چیزی چون حبوب و اثمار و بقول و مانند آن . انجامیدن . بیش نماندن . به بن انجامیدن : ته کشیدن چیزی ؛ صرف شدن همه ٔ آن . به آخر رسیدن و تمام شدن آن بصرف . (...
-
ته میدانی
لغتنامه دهخدا
ته میدانی . [ ت َ هَِ م َ / م ِ ] (ص نسبی ) مردم بی سروپا و خانه بدوش . (غیاث اللغات ). جمعی هستند از لوطیان و بی سروپایان که در ته میدان گاه در یک گوشه افتاده می باشند. (بهار عجم از آنندراج ) (از غیاث اللغات ) : سینه چاکان سر کوچه و بازار توایم ته م...
-
ته میکده
لغتنامه دهخدا
ته میکده . [ ت َ هَِ م َ / م ِ ک َ دَ / دِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ته میخانه . به معنی میکده و زمین میخانه و این اصطلاح اهل زبان است . (بهار عجم ) (آنندراج ). اندرون میکده . داخل میکده : سر رازی که بد از صومعه داران محجوب در ته میکده مستان به ملا ب...
-
ته اومان
لغتنامه دهخدا
ته اومان . [ ت ِ ] (اِخ ) پادشاه شوش در سال 645 ق . م . که درآن سال آشوربانیپال پادشاه آشور به شوش حمله کرد و ته اومان را مغلوب و مقتول ساخت و سراسر این کشور را مورد نهب و غارت قرار داد. رجوع به یسنا ص 97 شود.
-
ته بازار
لغتنامه دهخدا
ته بازار. [ ت َه ْ ] (اِ مرکب ) رجوع به ته بازاری شود.
-
ته بازاری
لغتنامه دهخدا
ته بازاری . [ ت َه ْ ] (ص نسبی ) ... همان بازاری و ته بازاری . جمعی که جا و مکانی ندارند و درته بازار می باشند. از اهل زبان بتحقیق پیوسته کنایه از مردم اهل حرفه مثل طباخ و کبابی و نانوا و دلال وسمسار و پالان دوز و غیرهم که در بازار دکان داشته باشند و...