کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تنوری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تنوری
لغتنامه دهخدا
تنوری . [ ت َ ] (ص نسبی ) منسوب به تنور. بریان شده در تنور. پخته شده در تنور. کباب شده در تنور، همچون کباب تنوری ، لبوی تنوری و جزاینها. مرادف تنوریة. رجوع به تنور و تنوریة شود.
-
تنوری
لغتنامه دهخدا
تنوری . [ ت َن ْ نو ری ی ] (ع ص نسبی ) تنار. تنورگر. (منتهی الارب ). تنورگر و نان پز. (ناظم الاطباء). منسوب است به تنور که افاده ٔ آشنا به صنعت آن و تجارت و کسب با آن را می کند. (از سمعانی ).
-
جستوجو در متن
-
تنوریة
لغتنامه دهخدا
تنوریة. [ ت َن ْ نو ری ی َ ] (ع ص نسبی ، اِ) تنوری . طعام یتخذ فی التنور. (بحرالجواهر). رجوع به تَنوری شود.
-
تنار
لغتنامه دهخدا
تنار. [ ت َن ْ نا ] (ع ص ) تنورگر. تنوری ، مثله . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء)(مهذب الاسماء). سازنده ٔ تنور. (از اقرب الموارد).
-
عنان گرم کردن
لغتنامه دهخدا
عنان گرم کردن . [ ع ِ گ َ ک َ دَ] (مص مرکب ) جلد و شتاب رفتن . عنان تیز شدن . (از آنندراج ). عنان ریز شدن . بتاختن داشتن اسب : تنوری چنین گرم بربند نان ره انجام را گرم تر کن عنان .نظامی .
-
نان بستن
لغتنامه دهخدا
نان بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) چسبانیدن خمیر به دیوار تنور. دوسانیدن نان به دیوار تنور. || کنایه از آرمیدن با زن : تنوری گرم دید و نان در او بست .نظامی .
-
بنات التنانیر
لغتنامه دهخدا
بنات التنانیر. [ ب َ تُت ْ ت َ ] (ع اِ مرکب ) نان که از تنور درآید. نانی که در تنور طبخ شود. (ازالمرصع). نان تنوری . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ).
-
بریجن
لغتنامه دهخدا
بریجن . [ ب َ ج َ ] (اِ) تنوری که در آن کماج و نان سنگک پزند و به عربی فُرن گویند. (از برهان ) (آنندراج ). و رجوع به برزن و بریزن شود. || تابه ای که از گل سازند و بر زبر آن نان پزند. (از آنندراج ). بَریزَن . برزن .
-
تنانیر
لغتنامه دهخدا
تنانیر. [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تنور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).- نبات التنانیر ؛ نان تنوری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).- ذات التنانیر . رجوع به ذیل همین کلمه شود.
-
تنورگر
لغتنامه دهخدا
تنورگر. [ ت َ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه تنور سازد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تنار. تنوری : مه تنورگر از هجر خود چنانم سوخت که آتش غم او مغز استخوانم سوخت . سیفی (از آنندراج ).رجوع به تنور شود.
-
نافخ نفسه
لغتنامه دهخدا
نافخ نفسه . [ ف ِ خ ُ ن َ س ِ ](ع اِ مرکب ) تنوری است در جائی بادگیر کیمیائیان راکه از زیر بر سه پایه استوار است و دیواره و بن آن سوراخ سوراخ بوده و سکوئی از گل دارد و دوا را در کوزه به گل گرفته کنند و بر آن نهند. (یادداشت مؤلف ).
-
جرجانی
لغتنامه دهخدا
جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) اسماعیل بن ابراهیم حریری . وی شیخی صالح بود و از مسلم بن ابراهیم و جز او روایت میکرد و عبدالرحمان بن عبدالمؤمن و ابومعاذ احمدبن ابراهیم تنوری جرجانی و دیگران از او روایت دارند او بروز جمعه ماه ربیع اول سال 247هَ . ق . در گذشت...
-
رمادالسرطانات
لغتنامه دهخدا
رمادالسرطانات . [ رَ دُس ْ س َ رَ ] (ع اِ مرکب ) خاکستر خرچنگ و پنج پایک . دارویی است . صاحب منهاج گوید صفت سوختن وی چنان بود که در کوزه کنند و به گل حکمت بگیرند و در تنوری که آتش آن تیز باشد بنهند و بعد از آن بیرون آورند و سحق کنند و طبیعت آن گرم بو...
-
نرک
لغتنامه دهخدا
نرک . [ ن َ رَ ] (اِ) نَروک . مهره ای باشد کوچک و مخروطی و در آن گلها و رگها بسیار بود وبه رنگ پلنگ باشد، چه آن را در بیخ دم پلنگ یابند ونرک پلنگ گویند و به عربی حجرالنمر خوانند، هر جراحتی که ناسور شده باشد، آن را با آب بسایند و بمالند نیک گردد و هر ...