کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تنفس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تنفس
لغتنامه دهخدا
تنفس . [ ت َ ن َف ْ ف ُ ] (ع مص ) نفس زدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). دم برزدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). داخل کردن نفس به ریه وخارج کردن از آن ، و هر ریه داری متنفس است . (از اقرب الموارد). دم و نفس و دم زدگی و نفس کشیدگی و ...
-
واژههای مشابه
-
قابل تنفس
لغتنامه دهخدا
قابل تنفس . [ ب ِ ل ِ ت َ ن َف ْ ف ُ ] (ص مرکب ) (هوای ...) هوای مناسب برای تنفس . قابل نفس کشیدن . هوائی که بتوان آن را استنشاق کرد.
-
تنفس برآوردن
لغتنامه دهخدا
تنفس برآوردن . [ ت َ ن َف ْ ف ُ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از دمیدن و روشن شدن صبح : از روی زمین کفر و ضلالت همه برخاست چون صبح وصال تو برآورد تنفس . ناصرخسرو.رجوع به تنفس شود.
-
واژههای همآوا
-
طنفس
لغتنامه دهخدا
طنفس . [ طِ ف ِ ] (ع ص ) هیچکاره . (منتهی الارب ). زبون . || بد. (منتخب اللغات ). ناخوش منظر. زشت روی . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
افرغما
لغتنامه دهخدا
افرغما. [ ] (اِ) پرده ٔ حاجز میان آلات تنفس و آلات غذا. (از بحرالجواهر).
-
صعداء
لغتنامه دهخدا
صعداء. [ ص ُ ع َ ] (ع ص ، اِ) دم سرد دراز. (منتهی الارب ). نفس دراز. (مهذب الاسماء). تنفس الصعداء؛ ای التنفس الممدود. (بحر الجواهر). تنفس طویل ممدود. دم سرد. آه دراز.
-
نفس گسل
لغتنامه دهخدا
نفس گسل . [ ن َ ف َ گ ُ س ِ ] (نف مرکب ) آنکه بازمی دارد وقطع می کند تنفس و تکلم را. (ناظم الاطباء). نفس بر.
-
طحار
لغتنامه دهخدا
طحار. [ طُ ] (ع اِمص ) نوعی از پیچاک شکم که در آن تنفس سخت باشد. || ژخیدن . (منتهی الارب ). سخت دم زدن .
-
فتوسنتز
لغتنامه دهخدا
فتوسنتز. [ ف ُ ت ُ س َ ت ِ ] (فرانسوی ، اِ) کربن گیری . نورساخت ، و این مخصوص رستنی های سبز است . رستنی های سبز علاوه بر تنفس در مقابل نور عملی مخالف انجام میدهند، یعنی انیدرید کربنیک میگیرند واکسیژن خارج میکنند. در تاریکی رستنی های سبز فقط تنفس میکن...
-
نفس زن
لغتنامه دهخدا
نفس زن . [ ن َ ف َ زَ ] (نف مرکب ) کنایه از صاحب دم و جاندار. (آنندراج از فرهنگ زلیخای جامی ). که نفس می زند. که تنفس می کند. که حیات دارد. ذوحیات .
-
غصان
لغتنامه دهخدا
غصان .[ غ َص ْ صا ] (ع ص ) آنکه در گلوی وی چیزی درماند. (منتهی الارب ). کسی که در گلوی او چیزی از طعام بماند واو را از تنفس بازدارد. غاص ّ. (از اقرب الموارد).
-
هواخوری
لغتنامه دهخدا
هواخوری . [ هََ خوَ / خ ُ ] (حامص مرکب ) تنفس هوا. استنشاق هوای پاک .- هواخوری رفتن ؛ در تداول یعنی رفتن به جای خوش آب و هوا برای آسایش .