کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تمسح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تمسح
لغتنامه دهخدا
تمسح . [ ت َ س َ] (ع مص ) خشن و اثر ناپذیر شدن مانند تمساح (زیرا این حیوان از پشیزهای سخت پوشیده شده است ). (از دزی ج 1 ص 152). این مصدر در کتب لغت دیگر دیده نشده است .
-
تمسح
لغتنامه دهخدا
تمسح . [ ت َ م َس ْ س ُ ] (ع مص ) میمنت گرفتن به چیزی به جهت بزرگی آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تبرک به چیزی به جهت فضل آن و گویند: فلان یتمسح بثوبه ؛ یعنی لباس وی را به بدنها می مالند و بدان بخدا نزدیکی می جویند. (از اقرب الموارد). || دست بدس...
-
تمسح
لغتنامه دهخدا
تمسح . [ ت ِ س َ ] (ع اِ) تمساح ، و بنظر می آیدکه مقصور آن است . (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). ج ، تماسح . (از اقرب الموارد). || (ص ) نیک دروغگوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کذاب ، و گویند دروغگویی که خبر او را تصدیق ندارند و از هر جهت که ...
-
جستوجو در متن
-
متمسح
لغتنامه دهخدا
متمسح . [ م ُ ت َ م َس ْ س ِ ] (ع ص ) آن که می مالد چیزی را بر روی چیزی . (ناظم الاطباء). رجوع به تمسح شود.
-
مسح کردن
لغتنامه دهخدا
مسح کردن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بسودن . لمس کردن . مس کردن . تمسح . مسح . (از منتهی الارب ). و رجوع به مسح شود. || در اصطلاح فقهی ، در وضو مالیدن کف دست تر بر سر و دو پا. رجوع به مسح شود: تیمم ؛ مسح کردن دو دست و روی به خاک . (دهار). نثنثة؛ مسح ...
-
تمندل
لغتنامه دهخدا
تمندل . [ ت َ م َ دُ ] (ع مص ) دست در دستار خوان مالیدن . (تاج المصادر بیهقی ). پاک کردن دست را بمندیل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تندل . تمسح . (اقرب الموارد). خشک کردن روی را با رومال و امثال آن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : انما کره التمندل...
-
دست مالیدن
لغتنامه دهخدا
دست مالیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب )بسودن . پرواسیدن . برمجیدن . تمسح . تمسیح . (منتهی الارب ): مشن ؛ دست مالیدن برچیزی درشت . (منتهی الارب ). مث ؛دست در چیزی مالیدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ).- دست به دست مالیدن ؛ کنایه از تأمل و تأخیر در کار است...
-
طرماح
لغتنامه دهخدا
طرماح . [ طِ رِم ْ ما ] (اِخ ) ابن الحکیم . شاعری است . (منتهی الارب ). المکنی بأبی ضَبّة و یقال اسمه حکم بن الحکیم ، وُلد بالشام و انتقل الی الکوفة. قال الجاحظ: کان یؤدّب الاطفال ، فیخرجون من عنده کأنما جالسوا العلماء. (تاج العروس ). او را دیوانی...
-
پلید
لغتنامه دهخدا
پلید. [ پ َ ] (ص ) ناپاک . شوخ . شوخگن . شوخگین . چرک . چرکین . پلشت . فزاک . فژاک . فژاکن . فژاکین . فژکن . فژه . فژغند. فژغنده . فژکنده . فرخج . گست . (حاشیه ٔ لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). پلیت .(آنندراج ). وسخ . قَذِر. ساطن . کرّزی . طَفِس . ...