کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تمساح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تمساح
لغتنامه دهخدا
تمساح . [ ت َ ] (ع مص ) دروغ گفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مسح شود.
-
تمساح
لغتنامه دهخدا
تمساح . [ ت ِ ] (ع اِ) مرد دروغگوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سخت دروغزن . (مهذب الاسماء). || مرد بدخوی .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سرکش و خبیث . || مداهن . (از اقرب الموارد). || نهنگ بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 74) (حاشی...
-
واژههای مشابه
-
تمساح قتال
لغتنامه دهخدا
تمساح قتال . [ ت ِ ح ِ ق َت ْ تا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شمشیر است . (انجمن آرا).
-
دریاچه ٔ تمساح
لغتنامه دهخدا
دریاچه ٔ تمساح . [ دَرْ چ َ / چ ِ ی ِ ت ِ ] (اِخ ) بحیره ٔ تمساح درمصر سفلی . رجوع به بحیره ٔ تمساح در ردیف خود شود.
-
بحیره ٔ تمساح
لغتنامه دهخدا
بحیره ٔ تمساح . [ ب ُ ح َ رَ ی ِ ت ِ ] (اِخ ) دریاچه ٔ تمساح ، نام دریاچه ای است در مصر سفلی و حوالی اسماعیلیه ، به علت داشتن تمساح فراوان بدین نام خوانده شده است . آن را برکةالتمساح و بحیره المرة(دریاچه تلخ ) نیز خوانند. (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
جستوجو در متن
-
دوزن
لغتنامه دهخدا
دوزن . [ زَ] (اِ) تمساح . (ناظم الاطباء). رجوع به تمساح شود.
-
کروکودیل
لغتنامه دهخدا
کروکودیل . [ کْرُ / ک ُ رُ ک ُ ] (فرانسوی ، اِ) تمساح . (فرهنگ فارسی معین ). کرکدیل . رجوع به کرکدیل و تمساح شود.
-
کرکدیل
لغتنامه دهخدا
کرکدیل . [ کْرُ / ک ُ رُ ک ُ ] (فرانسوی ، اِ) کروکودیل . تمساح .(فرهنگ فارسی معین ). رجوع به تمساح کروکودیل شود.
-
شیر آبی
لغتنامه دهخدا
شیر آبی . [ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از نهنگ است . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || تمساح . (ناظم الاطباء). رجوع به تمساح شود.
-
تماسیح
لغتنامه دهخدا
تماسیح . [ ت َ ] (ع اِ) نهنگان . این جمع تمساح است که به معنی نهنگ باشد. (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). ج ِ تمساح . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) : ابر هزبرگون و تماسیح پیل خواربا دست اوست ، یعنی شمشیر اوست ، ای . منوچهری (دیوان چ 2 دبیرسیاقی...
-
تشاچه
لغتنامه دهخدا
تشاچه . [ ت َ چ ِ ] (اِ) تساچه و تمساح . (ناظم الاطباء).
-
سیاه سار
لغتنامه دهخدا
سیاه سار. (اِ مرکب ) تساچه . تمساح . || انسان . || قلم تحریر. (ناظم الاطباء). رجوع به سیاسر و سیه سر شود.
-
زبعری
لغتنامه دهخدا
زبعری . [ زَ ب َ را ] (ع اِ) تمساح ماده یا حیوانی است دیگر که پیل را بر شاخ خود بردارد.(منتهی الارب ) (آنندراج ). تمساح ماده است و برخی گویند: حیوانی است که پیل را بر شاخ خود حمل میکند. (اقرب الموارد). انثی نهنگها یا دابه ای است که برمیداردپیل را به ...