کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تماسیح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تماسیح
لغتنامه دهخدا
تماسیح . [ ت َ ] (ع اِ) نهنگان . این جمع تمساح است که به معنی نهنگ باشد. (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). ج ِ تمساح . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) : ابر هزبرگون و تماسیح پیل خواربا دست اوست ، یعنی شمشیر اوست ، ای . منوچهری (دیوان چ 2 دبیرسیاقی...
-
واژههای مشابه
-
وادی تماسیح
لغتنامه دهخدا
وادی تماسیح . [ ت َ ] (اِخ ) نام ناحیتی شنی بر صحراها و سنگستانها در فلسطین : یک روز در عکه بودیم . بعد از آن از آنجا برفتیم و بدیهی رسیدیم که آن را حیفا میگفتند و تا رسیدن بدین دیه در راه ریگ فراوان بود از آنکه زرگران در عجم به کار دارند و ریگ مکی گ...
-
جستوجو در متن
-
فیلخوار
لغتنامه دهخدا
فیلخوار.[ خوا / خا ] (نف مرکب ) پیلخوار. (فرهنگ فارسی معین ). آنکه فیل را تواند خورد. پیل خوارنده : ابر هزبرگون و تماسیح فیلخوار...منوچهری .
-
بسراط
لغتنامه دهخدا
بسراط. [ ب ِ ] (اِخ ) شهر تماسیح در مصرنزدیک دمیاط از کوره مهلیة. (از معجم البلدان ). شهری نهنگ ناک نزدیک دمیاط. (ناظم الاطباء). و بدانجا نهنگ بسیار باشد. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.
-
پیلخوار
لغتنامه دهخدا
پیلخوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) که پیل خورد.که فیل تواند خورد. مجازاً، قوی و ضخم : ابر هزبرگون و تماسیح پیلخواربا دست اوست یعنی شمشیر اوست ، ای . منوچهری .|| (ن مف مرکب ) که پیل او را خورد. که فیل او را قوت خویش کند.
-
ایضاح
لغتنامه دهخدا
ایضاح . (ع مص ) (از «وض ح ») پیدا گشتن . (منتهی الارب ). و روشن و آشکار گشتن و پیدا گشتن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || پیدا و آشکار کردن . (منتهی الارب ). هویدا گردیدن . (مؤید الفضلا) (تاج المصادر بیهقی ). آشکار کردن . (غیاث اللغات ) : ز پیش خو...
-
تمساح
لغتنامه دهخدا
تمساح . [ ت ِ ] (ع اِ) مرد دروغگوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سخت دروغزن . (مهذب الاسماء). || مرد بدخوی .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سرکش و خبیث . || مداهن . (از اقرب الموارد). || نهنگ بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 74) (حاشی...
-
یعنی
لغتنامه دهخدا
یعنی . [ ی َ ] (ع فعل ) به معنی قصد می کند و در توضیح و تبیین کلام به معنی تیو استعمال می شود. (ناظم الاطباء). می خواهد و قصد می کند و مصدرآن عنایت است که به معنی قصد کردن است . (غیاث ). قصد می کند. می خواهد. این می خواهد. آن می خواهد. (یادداشت مؤلف...