کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تلقین کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تلقین کردن
لغتنامه دهخدا
تلقین کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعلیم کردن و پند دادن . (ناظم الاطباء). چیزی را در ذهن و فکر کسی حقیقت جلوه دادن . کسی را به چیزی معتقد کردن : بازیگر است این فلک گردان امروز کرد ملعبه تلقینم . ناصرخسرو.مر جان مرا روان مسکین دانی که چه کرد دوش ...
-
جستوجو در متن
-
حالی کردن
لغتنامه دهخدا
حالی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام ، تلقین کردن . افهام . فهمانیدن . ملتفت کردن . نیک فهمانیدن . تفهیم . دریاباندن . منکشف کردن . مکشوف کردن . فهماندن . واقف کردن . تعریف کردن . معروف کردن . تنبیه کردن . متنبه کردن . منتبه کردن . مطلع کر...
-
القا کردن
لغتنامه دهخدا
القا کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رسانیدن سخن و آگاه کردن کسی بطریق بدگویی و انهاء. تلقین سوء. رجوع به القاء شود : استادم ابونصر را بخواندند تا آنچه از اریارق رفته بود از تهور و تعدیها چنانکه دشمنان القا کنند و بازنمایند وی همه بازنمود. (تاریخ بیه...
-
السام
لغتنامه دهخدا
السام . [ اِ ] (ع مص ) فهمانیدن و آموزانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).- السام حجت کسی را ؛ تلقین کردن و آموختن دلیل او را. (از اقرب الموارد).|| جستن و طلب کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || لازم گردانیدن راه را به کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج )....
-
ور و ور
لغتنامه دهخدا
ور و ور. [ وِرْرُ وِ ] (اِ) پرحرفی . سخنان پوچ و بیهوده . در تداول ، پی درپی سخن گفتن . حرف زدن . تلقین و تکرار. پرحرفی :ضرب المثلی در مقام استهزاء کردن تحصیل علم گویند: پالاندوزی است و دریای علم نه ملایی است و وروور. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع شود...
-
بازگفت
لغتنامه دهخدا
بازگفت . [گ ُ ] (مص مرکب مرخم ) تکرار. بازگو کردن . بازگفتن . تکرار سخن : و در افشای سر و بازگفت حرکات وسکنات تو تلقین های بوجه میکرد. (سندبادنامه ص 92).چون نباشد ز بازگفت گزیردانم انگیخت از پلاس حریر. نظامی .و آن شکر لب ز روی دمسازی بازگفتی نکرد از ...
-
تتبع کردن
لغتنامه دهخدا
تتبع کردن . [ ت َ ت َب ْ ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پژوهش . پی جویی . طلب کردن . تفحص کردن : و گفت تتبع میکن تا این کیست که میگویند پیغمبر خواهد بود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 97). روی بحضرت نهاد و جانیان را تتبع کرد و بعضی را بدست آورد و مثله کرد. (ترجم...
-
نشغ
لغتنامه دهخدا
نشغ. [ ن َ ] (ع مص ) به نیزه زدن . || روان گردیدن آب . || به دست آب خوردن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). || گردانیدن گریه در سینه . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). گریه در سینه گرداندن که شخص را به بیهوش...
-
بدره
لغتنامه دهخدا
بدره . [ ب َ رَه ْ ] (ص مرکب ) بدراه . ستوری که بد راه رود : وین لاشه خر ضعیف بدره رااندر دم رفته کاروان بندم . مسعودسعد. || بدعمل . بدکردار. گمراه . آنکه به کارهای ناشایست پردازد : کدامین بدره از ره برده بودت کدامین دیو تلقین کرده بودت . نظامی .صرف ...
-
تعلیم کردن
لغتنامه دهخدا
تعلیم کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آموزانیدن . آموختن چیزی را به کسی . بیاگاهانیدن : زلف تو کیست که او بیم کند چشم ترایا کئی تو که کنی بیم کسی را تعلیم . ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ).در وزیری نکنی جز همه حرّی تلقین در ندیمی نکنی جز همه راد...
-
تکرار
لغتنامه دهخدا
تکرار. [ ت َ ] (ع مص ) حمله کردن بر کسی و میل نمودن و مهربانی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): کر علیه کراً و کروراً و تکراراً؛ عطف و حمل ، یقال : انهزم عنه ثم کر علیه . (اقرب الموارد). || بازگردیدن از کسی و بازگردانیدن ، لازم و متعدی است . (منت...
-
نوحه گری
لغتنامه دهخدا
نوحه گری . [ ن َ / نُو ح َ / ح ِ گ َ ] (حامص مرکب ) زاری و ناله و گریه به آواز بلند. (ناظم الاطباء). عمل نوحه گر. رجوع به نوحه گر شود : ای بلبل جغدگشته وقت است کز نوحه گری نوات جویم . خاقانی .آرزوی تو مرا نوحه گری تلقین کردکآرزوی تو کنم نوحه ٔ تر درگ...
-
دریابانیدن
لغتنامه دهخدا
دریابانیدن . [ دَرْ دَ ] (مص مرکب ) دریاباندن . (متعدی دریافتن ). به دریافتن داشتن . دریافت کنانیدن . (ناظم الاطباء). شناسانیدن . فهماندن . فهمانیدن . تفهیم . حالی کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). اًدراء. (ترجمان القرآن جرجانی ). اًفقاه . افهام . (دهار)...
-
افاضت
لغتنامه دهخدا
افاضت . [ اِ ض َ ] (ع مص ) فیض دادن و خیر بسیار رسانیدن . (از منتخب بنقل غیاث اللغات ). افاضة عربی است که در فارسی به این صورت نوشته شود : با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات .... و افاضت جود... حاصل است می بینم که کارهای زمانه میل ب...