کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تلقاء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تلقاء
لغتنامه دهخدا
تلقاء. [ ت ِ ] (ع اِ) دیدار، اسم مصدر است . ... سوی . برابر و مقابل . یقال : توجه تلقاء النار و تلقاء فلان . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برابر. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). تلقاء مدین ؛ به سوی مدین . و مدی...
-
واژههای همآوا
-
طلقاء
لغتنامه دهخدا
طلقاء. [ طُ ل َ ] (ع ص ، اِ) از بند رها کردگان . (ربنجنی ). ج ِ طلیق . (مهذب الاسماء): ثم ولی مروان بن الحکم طرید لعین رسول اﷲ و ابن لعینه فاسق فی بطنه و فرجه ... ثم تداولها بنومروان بعده اهل بیت اللعنة طرداء رسول اﷲ و قوم من الطلقاء لیسو من المهاجری...
-
تلقاع
لغتنامه دهخدا
تلقاع . [ ت ِ ل ِق ْ قا ] (ع ص ، اِ) مرد بسیارسخن . تلقاعة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مرد بسیارآهوکننده مردم را. (از اقرب الموارد). رجوع به تلقاعة شود.
-
جستوجو در متن
-
تکافح
لغتنامه دهخدا
تکافح . [ ت َ ف ُ ] (ع مص ) تضارب : تکافحوا؛ تضاربوا تلقاء الوجوه . رجوع به تکاثح شود. || باهم سرون زدن . || تلاطم امواج : بحر متکافح الامواج ؛ ای متلاطمها. (از اقرب الموارد).
-
پیش خود
لغتنامه دهخدا
پیش خود. [ ش ِ خَودْ / خُدْ ](اِ مرکب ) از تلقاء نفس . || پیش خود برپاو خود برپا: خودسر و خودرأی . گویند اینهمه پیش خودبرپا مباش بسر خواهی افتاد. (آنندراج ) : یار باید پند ناصح نشنودسرو بالا پیش خود بر پای باش . نعیمی گیلانی .خودستا و خودپسند و خودس...
-
ارل
لغتنامه دهخدا
ارل . [ اُ رُ / اَ رَ] (اِخ ) (ذو...) ابوعبیده گوید ارل کوهی است بسرزمین غطفان مابین آن و عذره ... و نابغه ٔ ذبیانی راست :و هبّت الریح من تلقاء ذی ارُل تُزجی معالصبح من صُرّادها صرما.و نصر گوید: ارل از بلاد فزارة است مابین غوطه و جبل صبح که از جانب ح...
-
صالح
لغتنامه دهخدا
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن رشدین کاتب ، مکنی به ابی علی . یکی از ائمه ٔ کتاب و ماهر در سائر آداب است . او صحبت متنبی را دریافته و شعر او را روایت کرده است و وی را معانی جیدی است . ثعالبی گوید:محمدبن عمر الزاهر این اشعار را از وی انشاد کرد:قل لمولای من...
-
حجرالقیشور
لغتنامه دهخدا
حجرالقیشور. [ ح َ ج َ رُل ْ ق َ ] (ع اِ مرکب ) حجرالشقاق . حجرالشعر.حجرالشفاف . حجرالرجل . داود ضریر انطاکی مینویسد: حجر القیشور بالمعجمة او المهملة و هو حجر الرجل و المحکات و هو حجر، یعوم علی الماء لخفته ، اسفنجی الجسم و هو نوعان ابیض و اسود و اجوده...
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) رقّی .منسوب به رقّه . (شیخ ...) منجم . در نامه ٔ دانشوران شرح حال این منجم بدین گونه آمده است : منجمی بیعدیل و فاضلی بی نظیر بوده در احکام نجوم و حوادث یدی طولی و در علم زیج و هیأت ربطی کامل داشته . جمال الدین بن ...