کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تقییظ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تقییظ
لغتنامه دهخدا
تقییظ. [ ت َ ] (ع مص ) بسنده بودن چیزی گرمای تابستان را. (زوزنی ). بسند آمدن چیزی کسی را به گرمای تابستان . || در تابستان بجایی اقامت کردن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رسیدن باران تابستان بکسی . (از اقرب الموارد...
-
واژههای همآوا
-
تقییض
لغتنامه دهخدا
تقییض . [ ت َ ] (ع مص ) داغ کردن شتر را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || بیاوردن و آماده کردن خدا کسی را جهت کسی : قیض اﷲ فلان بفلان ؛ بیارد و آماده کند خدای فلان را جهت فلان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تقدیر کردن و سبب ساخ...
-
تغییض
لغتنامه دهخدا
تغییض . [ ت َغ ْ ] (ع مص ) کم کردن و بازداشتن اشک را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): لبد عجاجته و غیض مجاجته ُ؛ ای ماکان یسیل من عینیه و انفه عندالبکاء. (اقرب الموارد). || در جنگل جای گرفتن شیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) ...
-
تغییظ
لغتنامه دهخدا
تغییظ. [ ت َغ ْ ] (ع مص ) بخشم آوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
ییلاق
لغتنامه دهخدا
ییلاق . [ ی َی ْ / ی ِی ْ ] (ترکی ، اِ مرکب ) از یی [ = یای ] به معنی تابستان و لاق که پسوند مکان است ، به معنی جایی که در تابستان سکنی گزینند. سردسیر.مقابل قشلاق ، گرمسیر. جای تابستانی . تابستانگاه . مصیف : تقییظ؛ ییلاق رفتن . تصیف ، اصطیاف ؛ ییلاق ...
-
پسند آمدن
لغتنامه دهخدا
پسند آمدن . [ پ َ س َ م َ دَ ] (مص مرکب ) خوش آمدن . مطبوع افتادن . مقبول گشتن . گزیده آمدن . احساب . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) : نیاید جهان آفرین را پسندبفرجام پیچان شویم از گزند. فردوسی .چو بشنید رومی پسند آمدش سخنهای او سودمند آمدش . فرد...
-
پسندیده
لغتنامه دهخدا
پسندیده . [ پ َ س َ دَ / دِ ] (ن مف ) پسند. پسنده . مقبول . پذیرفته . خوش آمد. خوش آیند. قبول کرده . (برهان قاطع). مطبوع . مرضی . مرضیه . مرتضی . (مهذب الاسماء).رضی ّ. رضیه . راضیه : میان پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم و ابوبکر دوستی بود و ابوبکر اندر میان...