کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تقلید و هجو کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
گنگ شدن
لغتنامه دهخدا
گنگ شدن .[ گ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) لال شدن . خَرَس : هرکه تو را هجو گفت و هجو تو برخواندروز شهادت زبان او بشود گنگ . منجیک .تیره شد آب و گشت هوا روشن شد گنگ زاغ و بلبل گویا شد. ناصرخسرو.گر زبانم گنگ شد در وصف تواشک خون آلود من گویا خوش است . عطار.رجو...
-
هجو
لغتنامه دهخدا
هجو. [ هََ ج ْوْ ] (ع مص ) نکوهیدن . (منتهی الارب ). شمردن معایب کسی . (اقرب الموارد). عیب کردن . (اقرب الموارد). || دشنام دادن کسی را به شعر. (منتهی الارب ). هجا. بد گفتن . (یادداشت به خط مؤلف ). شتم . (اقرب الموارد) : شاهنامه به نام اورها کن و هجو...
-
حافظ شربتی
لغتنامه دهخدا
حافظ شربتی . [ ف ِ ظِ ش َ ب َ ] (اِخ ) از مردم متعین خراسان است . او در خوش طبعی فرید زمان و یگانه ٔ دوران بود. بسیار متواضع و مؤدب و نیکومشرب ، در زمان سلطان ابوسعید به زیارت مکه رفت ، و مدت بیست سال در آنجا مجاور شد. گویند روزی بابرمیرزا از جانب خ...
-
هجاگوئی
لغتنامه دهخدا
هجاگوئی . [ هَِ ] (حامص مرکب ) هجو کردن . دشنام گویی در شعر. شعر هجو سرودن .
-
مهاجاة
لغتنامه دهخدا
مهاجاة. [ م ُ ] (ع مص ) هجو کردن . هجاء. (از ناظم الاطباء). یکدیگر را هجا کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). همدیگر را هجو کردن . هجا. (آنندراج ). تهاجی . (مجمل اللغه ). و رجوع به هجاء شود.
-
اهتجاء
لغتنامه دهخدا
اهتجاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) هجو کردن . (از آنندراج ).
-
تهاجی
لغتنامه دهخدا
تهاجی . [ ت َ ] (ع مص ) یکدیگر را هجاکردن . مهاجات . (مجمل اللغة از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). با هم هجو کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). همدیگر را هجو کردن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
هجوگو
لغتنامه دهخدا
هجوگو. [ هََ ج ْوْ ] (نف مرکب ) آن که هجو گوید دیگری را. آن که دشنام دهد دیگری را به شعر. (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به هجو و هجا شود.
-
تهلیب
لغتنامه دهخدا
تهلیب . [ ت َ ] (ع مص ) موی دنبال اسب برکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). موی برکندن . || دشنام دادن و هجو کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
هجاء
لغتنامه دهخدا
هجاء. [ هَِ ] (ع اِ) شکل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). هذا علی هجاء ذاک ؛ این به شکل آن است . (از معجم متن اللغة). || دشنام . نکوهش . (ناظم الاطباء). || ضد مدح . (مهذب الاسماء). وصف بقبیح در شعر. هجو. هجا : مدیح او برساند سر یکی بسه...
-
هجا کردن
لغتنامه دهخدا
هجا کردن . [ هَِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هجو کردن . (ناظم الاطباء). مسخره کردن . مذمت کردن . دشنام دادن . مضحکه قرار دادن . ذم کردن . هجا گفتن . بدگفتن و فحش دادن و استهزاء کردن در شعر« : خطیبان را گفت تا او را زشت گفتند بر منبرها و شعرا را فرمود تا او ر...
-
هجویه
لغتنامه دهخدا
هجویه . [ هََ وی ی َ / ی ِ ] (از ع ،اِ) هجو. هجونامه . شعری که در آن از کسی نکوهش کنندیا او را دشنام دهند. رجوع به هجو و هجونامه شود.
-
والوچانیدن
لغتنامه دهخدا
والوچانیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) تقلید کردن و گفتگو کردن و حرف زدن شخصی را به طریق آن شخص واگفتن . (برهان قاطع) (آنندراج ). تقلید کردن و گفتگو کردن و حرف زدن به نحوی که دیگری می کند و حرف می زند. (ناظم الاطباء). والوچیدن کسی را. تقلید او را درآوردن . ا...
-
خالد
لغتنامه دهخدا
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن یزیدبن وهب بن جریر. وی از پدرش روایت میکند که بشاربن برد، صالح بن داود برادر یعقوب را در وقت ولایت هجو کرد و این بیت از آن جمله است :هم حملوا فوق المنابر صالحاًأخاک فضحت من أخیک المنابر.چون به یعقوب بن داود این هجو رسید نزد...
-
جرشفت
لغتنامه دهخدا
جرشفت . [ ج َ ش َ ] (اِ) به معنی هجو باشد. شعری که در مذمت کسی گفته شود. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). هجوو شعری که در هجو و مذمت کسی باشد. (ناظم الاطباء). شعری در بدی کسی گفتن . (یادداشت مؤلف ) : چون بترسی ز بلا و آگفت شعر باید که نگویی جرشفت .ع...