کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تقلع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تقلع
لغتنامه دهخدا
تقلع. [ ت َ ق َل ْ ل ُ ] (ع مص ) برکنده شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). ازبن برکنده شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || رفتن چنانکه گویی سرازیر رود. (از اقرب الموارد). رجوع به تقلعث شود.
-
واژههای همآوا
-
تقلا
لغتنامه دهخدا
تقلا. [ ت َ ] (اِخ ) سلیم بن خلیل بن ابراهیم (1265-1310 هَ .ق .). مؤسس جریده ٔ الاهرام مصر وی در کفر شیمه ٔ لبنان متولد شد و بمصر مهاجرت کرد و بکمک برادرش بشارة در انتشار این جریده مساعی فراوانی مبذول داشت . رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 382 و معجم المط...
-
تقلا
لغتنامه دهخدا
تقلا. [ ت َ ق َل ْ لا ] (اِ) در تداول عامه ، کوشش بلیغ. تلاش . جهد. سعی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || دست و پا زدن برای رهایی از بندی یا برای کاری یا احتراز از کاری و مانند آن . (یادداشت ایضاً).
-
تغلا
لغتنامه دهخدا
تغلا. [ ت ِ غ َل ْ لا ] (از ع ، اِ) شدت عطش و اضطرابی که در بیمار، ویژه بیماری تب پیدا شود. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
تقلعث
لغتنامه دهخدا
تقلعث . [ ت َ ق َ ع ُ ] (ع مص ) پاکشان رفتن که گویی از گل برمی کند پا را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تقلع شود.
-
هالک
لغتنامه دهخدا
هالک . [ ل ِ ] (ع ص ) مرده و هلاک شده . (ناظم الاطباء). مرده و نیست شونده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، هلاّ ک ، هُلَّک ، هَلکی ̍، هَوالِک که شاذ است .- امثال : فلان هالک فی الهوالک . (اقرب الموارد).|| مفازة هالک ، مهلکة؛ من تعرض لها هلک . |...
-
لنجبالوس
لغتنامه دهخدا
لنجبالوس . [ ل َ ج َ ] (اِخ ) و بعد هذا [بعد جزیرة رامنی و جزیرة نیان ] جزائر تدعی لنجبالوس و فیها خلق کثیر عراة، الرجال منهم و النساء غیر ان ّ علی عورة المراءة ورقاً من ورق الشجر... و مایحتاجون من کسوة لانه لا حرّ عندهم ولا برد. (اخبار الصین و الهند...
-
خطف
لغتنامه دهخدا
خطف . [ خ َ ] (ع مص ) ربودن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از تاج المصادر بیهقی ). منه : خطف الشیی ٔ خطفاً. || خیره گردانیدن برق بینایی را. (منتهی الارب )(از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خطف البرق الحجر. (منتهی الارب ). |...
-
حشیشةالزجاج
لغتنامه دهخدا
حشیشةالزجاج . [ ح َ ش َ تُزْ زُ] (ع اِمرکب ) الکسینی . کشنین . حیفا. حبقالة. حبیقه .حشیشةالرمل . ابوریحان بیرونی در الجماهر فی معرفة الجواهر گوید: قال دیسقوریدس : بفلسطین نبات یسمی حشیشةالزجاج لانها تجلو الاوساخ التی فیه اذا خضخضت بالماءفی جوفه . قال...
-
حجرالقیشور
لغتنامه دهخدا
حجرالقیشور. [ ح َ ج َ رُل ْ ق َ ] (ع اِ مرکب ) حجرالشقاق . حجرالشعر.حجرالشفاف . حجرالرجل . داود ضریر انطاکی مینویسد: حجر القیشور بالمعجمة او المهملة و هو حجر الرجل و المحکات و هو حجر، یعوم علی الماء لخفته ، اسفنجی الجسم و هو نوعان ابیض و اسود و اجوده...
-
کار
لغتنامه دهخدا
کار. (اِ) آنچه از شخص یا چیزی صادر گردد و آنچه شخص خود را بدان مشغول سازد و فعل و عمل وکردار. (ناظم الاطباء). آنچه کرده و بجا آورده شود که الفاظ دیگرش عمل و فعل و شغل است . (فرهنگ نظام ). امر. شأن . اقدام . رفتار. رفتار و کردار : کار بوسه چو آب خورد...