کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تفی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تفی
لغتنامه دهخدا
تفی . [ ت َ ] (اِ) انجیلی (در گرگانرود). رجوع به انجیلی و جنگل شناسی ساعی ص 182 شود.
-
واژههای مشابه
-
دره تفی
لغتنامه دهخدا
دره تفی . [ دَرْ رَ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خورخوره بخش دیواندره شهرستان سنندج . واقع در 55هزارگزی شمال باختری دیواندره و 4هزارگزی شمال قشلاق امین ، با 202 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
دره تفی
لغتنامه دهخدا
دره تفی . [ دَرْ رَ ت ِ] (اِخ ) دهی است از دهستان ویسر بخش مریوان شهرستان سنندج . واقع در 10هزارگزی باختر دژ شاهپور و باختر دریاچه ٔ زریوار، با 480 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است و در فصل خشکی از طریق کانی سانان اتومبیل میتوان برد. (از فر...
-
واژههای همآوا
-
طفی
لغتنامه دهخدا
طفی . [ طُ فا ] (ع اِ) ج ِ طفیة. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
خدوآلود
لغتنامه دهخدا
خدوآلود.[ خ ُ / خ َ ] (ن مف مرکب ) آلوده به خدو. آلوده به آب دهان . تفی . آخ تفی . (یادداشت بخط مؤلف ) : برافشاندم خدوآلود چله در شکاف او.عسجدی .
-
پف
لغتنامه دهخدا
پف . [ پ ُ ] (اِ صوت ) بادی بود که از دهان بدرآرند برای کشتن چراغ یا تیز کردن آتش یا سرد کردن چیزی گرم و امثال آن . پفو. فوت . دم . باد : معاذاﷲ که من نالم ز چشمش وگر شمشیر بارد ز آسمانش بیک پف خف توان کردن مر او رابیک لج پخج هم کردن توانش .یوسف عروض...
-
تس
لغتنامه دهخدا
تس . [ ت ُ ] (اِ) پس باشد همانا بود. (کذا).. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 200) (فرهنگ اسدی نخجوانی ). بادی را گویند. که از طرف اسفل بی صدا رها شود. (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ).بادی که از مقعد بیصدا برآید. (فرهنگ رشیدی ) گوز بیصدا مقابل ضراطه . (آنندراج ...
-
خاموش
لغتنامه دهخدا
خاموش . (ص ) (اِ) ساکت . صامت . (آنندراج ). بی صدا. بی سخن . بی کلام . بی حرف . بی گفتگو.ضامِر. ضَموز. کاظِم . مُغرَنبِق . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) : بفرمود تا پس سیاوش راچنان شاه بیدار و خاموش را. فردوسی .همیگوید آن...
-
تف
لغتنامه دهخدا
تف . [ ت َ / ت َف ف ] (اِ) حرارت بود یعنی گرمی . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 246). بخار و گرمی باشد.(فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (غیاث اللغات ). بخار و حرارت و گرمی را گویند. (برهان ). گرمی باشد. (اوبهی ). گرمی آتش و جز آن . (شرفنامه ٔ من...
-
حاجب
لغتنامه دهخدا
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن زرارةبن عدس بن زید بن عبداﷲبن دارم الدارمی التمیمی . یکی از بزرگان و از پانزده تن حکام عرب است بجاهلیت . او رئیس قبیله ٔ تمیم بود، در زمان انوشیروان و چون انوشیروان قبیله ٔ تمیم را از ریف عراق منع کرد حاجب بخدمت او رسید و کم...