کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تفنگ ساز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تفنگ ساز
لغتنامه دهخدا
تفنگ ساز. [ ت ُ ف َ ] (نف مرکب ) تفنگ سازنده و صانع تفنگ . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
تفنگ انداختن
لغتنامه دهخدا
تفنگ انداختن . [ ت ُ ف َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) تیر انداختن . تیراندازی . خالی کردن گلوله ٔ تفنگ .
-
تفنگ خوردن
لغتنامه دهخدا
تفنگ خوردن . [ ت ُ ف َ خوَرْ / خُر دَ ] (مص مرکب ) تیر خوردن . گلوله خوردن . فرود آمدن گلوله ٔ تفنگ بر بدن : به اشتهای غرض پسندان زیان ندارد تفنگ خوردن . بیدل (از آنندراج ).ز توپ آید سلامی هر مقامش خورد یا رب تفنگی بر سلامش .محمد سعید اشرف (ایضاً)
-
تفنگ چی
لغتنامه دهخدا
تفنگ چی . [ ت ُ ف َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) تفنگ بردار. (آنندراج ). مأخوذ از ترکی کسی که دارای تفنگ است و تفنگ را بر دوش حمل میکند. (ناظم الاطباء). تفنگدار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).- تفنگچی آقاسی ؛ منصبی از مناسب امراء دولت صفویه . رئیس تفنگداران ....
-
تفنگ سازی
لغتنامه دهخدا
تفنگ سازی . [ ت ُ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب و متعلق به ساختن تفنگ . (ناظم الاطباء). || (اِمرکب ) جایی که در آن تفنگ سازند. کارگاهی که در آن تفنگ ساخته میشود. || (حامص مرکب ) صنعت تفنگ ساختن . (ناظم الاطباء). تفنگ ساختن . ساختن تفنگ .
-
خزانه ٔ تفنگ
لغتنامه دهخدا
خزانه ٔ تفنگ . [ خ ِ / خ َ ن َ / ن ِ ی ِ ت ُ ف َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جایی از تفنگ که باروت در آن می باشد. (آنندراج ).
-
داروی تفنگ
لغتنامه دهخدا
داروی تفنگ . [ ی ِ ت ُ ف َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باروت . رجوع به باروت شود.
-
جستوجو در متن
-
قنداق
لغتنامه دهخدا
قنداق . [ ق ُ ] (ترکی ، اِ) چوبی باشد یا نال به تفنگ وصل کنند و مثل دسته بود برای تفنگ و بدین معنی غالباًمعرب کنده است . (آنندراج ). چوبی را گویند که بطریق ناوچه تراشیده میل تفنگ را در آن گذارند. (سنگلاخ ).- قنداق تراش ؛ آنکه قنداق تفنگ تراشد.- قندا...
-
غندقجی
لغتنامه دهخدا
غندقجی . [ غ ُدَ ] (ترکی ، ص مرکب ) اسلحه ساز. اسلحه فروش . (دزی ج 2 ص 229). ترکیبی است از غنداق یا قنداق ترکی (بمعنی چوبی که لوله ٔ تفنگ را روی آن نشانند) و جی یا چی که علامت مبالغه و شغل در ترکی است . رجوع به قنداق شود.
-
شش خانه
لغتنامه دهخدا
شش خانه . [ ش َ / ش ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) عمارتی که دارای شش درگاه باشد. (ناظم الاطباء). || خیمه ٔ گرد را گویندو آن را گنبدی نیز نامند. معرب آن شش خانج است . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). رجوع به شش طاق و شش خان شود.- شش خانه ٔ تفنگ ؛ تفنگ...
-
چهارپاره
لغتنامه دهخدا
چهارپاره . [ چ َ/ چ ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) چهار جزء. چهار قسمت . مشتمل بر چهار جزء یا قسمت (از ناظم الاطباء).- چهارپاره کردن ، یا به چهارپاره کردن ؛به چهار جزء قسمت کردن : و هرون الرشید جعفر را، پسر یحیی برمک ، چون فرموده بود تا بکشتند مثال...
-
خالی کردن
لغتنامه دهخدا
خالی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تهی کردن . پرداختن از.تَخلیَه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) : زیبا نهاد مجلس و خالی بکرده جای ساز شراب پیش نهاده رده رده . شاکری بخاری (از صحاح الفرس ).گر تو این انبان ز نان خالی کنی پر ز گوهرهای اجلالی کنی . مولوی...
-
آلت
لغتنامه دهخدا
آلت . [ ل َ ] (ع اِ) آله . واسطه ٔ میان فاعل و مفعول در رسیدن اثر، چون اره برای نجار. افزار. ابزار. دست افزار. (مهذب الاسماء). ساز کار. ساز. (زمخشری ). ادات . ساز دست : ببازار شد مشک و آلت ببردگروکان به پرمایه مردی سپرد. فردوسی .هیونی جدا زآلت بزم و ...