کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تغار آب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شکم تغار
لغتنامه دهخدا
شکم تغار. [ ش ِ ک َ ت َ ] (ص مرکب ) پرخور و شکمو که شکم او را در بزرگی به تغارتشبیه کنند (خاصه در خراسان ). (یادداشت مؤلف ). شکمو. شکم بزرگ . شکم باره . رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
شاه تغار
لغتنامه دهخدا
شاه تغار. [ ت َ ] (اِ مرکب ) تغار بزرگ . تغار کلان .- یک شاه تغار؛ به طعن ، ظرفی سخت بزرگ . (یادداشت مؤلف ).- امثال :یک دهن دارد یک شاه تغار . (یادداشت مؤلف ).
-
تغار دادن
لغتنامه دهخدا
تغار دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) و در اصطلاح اتراک مغل تغار دادن مهمانی بزرگ و آش دادن است و آن را تغاره نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). مهمانی بزرگ دادن و آش دادن . (ناظم الاطباء) : مدت پانزده روز لشکر به آن کثرت را تغار داده . (روضةالصفا یادداش...
-
تغار سبز
لغتنامه دهخدا
تغار سبز. [ ت َ س َ ] (اِ مرکب ) غضاره . (بحر الجواهر). قسمی خزف که عرب آن را غضارة گوید.(یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به غضاره شود.
-
جستوجو در متن
-
لانجین
لغتنامه دهخدا
لانجین . (اِ) تغاری با لبه ٔ کوتاه برای خمیر کردن یا جامه شستن . تغار بزرگ آب . تغار سفالین بزرگ . کاسه ٔ بزرگ سفالین یا مسین .- امثال :لانجین پیاله کن که لب یار نازک است .
-
کشک سائیدن
لغتنامه دهخدا
کشک سائیدن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سائیدن کشک . ریختن کشک [ =دوغ خشک شده ، قوروت ] در تغار و سائیدن آن با آب و آب کشک حاصل کردن چاشنی طعام را. (یادداشت مؤلف ).
-
تیغار
لغتنامه دهخدا
تیغار. (ع اِ) تغار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ظرف آب . (ناظم الاطباء). الاجانة و یأها زائدة. ج ، تیاغیر. (اقرب الموارد). رجوع به اجانة شود.
-
حب
لغتنامه دهخدا
حب . [ ح ُب ب ] (معرب ، اِ) معرب خُنْب . خنب . خمره . خنبره . نیم خم آب . خابیه . (لسان العرب ) (منتهی الارب ). خُم . (منتهی الارب ). سبو یا سبوی کلان . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). تغار که خُم بر آن نهند. || تغار آب . کوزه ٔ بزرگ . سبو یا سبوی کلا...
-
اجانه
لغتنامه دهخدا
اجانه . [ اِج ْ جا ن َ ] (ع اِ) ایجانه . پنگان . (صراح ) (منتهی الارب ). پیاله . (منتهی الارب ). تغار. تغارچه . تغارک . مرکن . طاس . و آن مانند نیم خُم یا نیم کوزه ای است که در آن آب و مثل آن کنند و ماننده ٔ لاوک از سنگ یا از گل و غیر آن که در آن جام...
-
غضارة
لغتنامه دهخدا
غضارة. [ غ َ رَ ] (ع اِ) گل خوشبوی سبز برچسفان نیکو. (منتهی الارب ). سفال سبزی است که برای دفع چشم زخم استعمال شود. الطین الحر. (المنجد). خاک که در آن ریگ نبود. طین حر. سفالی که از این خاک کنند و به فارسی آن را تغار سبز گویند. گل چسبنده ٔ سبزی که از ...
-
غازانی اعلی
لغتنامه دهخدا
غازانی اعلی . [ اَ لا ] (اِخ ) (نهر...) نهری از شعب فرات بنام نهر غازانی اعلی . مؤلف تاریخ غازانی در حکایت دوازدهم در عمارت دوستی پادشاه اسلام ... در صص 202 - 203 گوید: و به هر شهر و ولایت عمارت می فرماید و کهریزها بیرون می آورد و جاری می گرداند و ا...
-
لاوک
لغتنامه دهخدا
لاوک . [ وَ ] (اِ) ظرف بزرگ مدوّر با لبه ٔ کوتاه از چوب تراشیده . تغاری باشد کناره بلند که در آن آرد خمیر کنند. (برهان ). تغار چوبین . تغار دیواره کوتاه از چوب تراشیده برای خمیر کردن یا جامه شستن و غیره . ظرفی از چوب مدوّر چون طبقی بزرگ با دیواره ٔ ب...
-
دوغ
لغتنامه دهخدا
دوغ . (اِ) شیری که زبد آن را بگیرند و ماده ٔ پنیری آن بر جای باشد. (بحر الجواهر). شیر ترش مسکه گرفته . (ناظم الاطباء). شیری که از وی مسکه بر آورده باشند که جغرات باشد اما فارسیان به «واو» مجهول خوانند و بعضی دوغ ماست به اضافه نیز آورده اند. (آنندراج ...
-
عقار
لغتنامه دهخدا
عقار. [ ع ُ ] (ع اِ) برگزیده ٔ رخت و اسباب که جز در عید و نحو آن استعمال نکنند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عَقار. و رجوع به عَقار شود. || نوعی از جامه ٔ رنگین . (منتهی الارب ). نوعی از لباسها که سرخ رنگ است . (از اقرب الموارد). نوعی از جامه...