کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تعلیم و تعلم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تعلیم خانه
لغتنامه دهخدا
تعلیم خانه . [ ت َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مدرسه . دبستان . (ناظم الاطباء) : در تعلیم خانه ٔ «قل ان کنتم تحبون اﷲ» این آموخته . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 136).
-
جستوجو در متن
-
تعلم
لغتنامه دهخدا
تعلم . [ ت َ ع َل ْ ل ُ ] (ع مص ) بیاموختن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). آموختن و دانستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). از کسی آموختن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مطاوعة تعلیم است ، گویند علمته فتعلم . (از ا...
-
متعلم
لغتنامه دهخدا
متعلم . [ م ُ ت َ ع َل ْ ل ِ ] (ع ص ) تعلیم گیرنده ، یعنی تلمیذ و شاگرد. (غیاث ) (آنندراج ). آموخته شده و پند داده شده و آموزنده و طالب علم . (ناظم الاطباء). آموزنده . یادگیرنده . تعلیم گیرنده : و چون عزیمت در اینکار پیوست آنچه ممکن شد برای تفهیم متع...
-
ثیسناس
لغتنامه دهخدا
ثیسناس . (اِخ ) خطیب یونانی شاگرد غراب صقلی از جمله ٔ خطباء یونان که از انواع فلسفه به تعلم خطابه گرائید و نزد غراب صقلی به تحصیل آن فن اشتغال جست و جزئی وافر از آن فن بیاموخت گویند سپس او را با استاد در امر اجرت تعلیم نزاع افتاد. (قفطی ص 109).
-
درس گرفتن
لغتنامه دهخدا
درس گرفتن . [ دَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) آموختن .فراگرفتن مطلبی از کسی به تعلیم . تعلم : که حسن باشد مرید و امتم درس گیرد هر صباح از تربتم . مولوی .گلی که درس تبسم ز غنچه ٔ تو گرفت چه خنده های نمک ریز بر صبا که نکرد. طالب معنوی (از آنندراج ).|| عبرت ...
-
تعلیمی
لغتنامه دهخدا
تعلیمی . [ ت َ ] (ص نسبی ) منسوب است به تعلیم که جمعی از فرقه ٔ معروف به باطنی و اسماعیلی میباشند. اینان قائل به تعلم از امام معصوم هستند. چون که غیرامام را مصون از خطا نمیدانند. (از انساب سمعانی ).- تعلیمیان ؛ اسماعیلیان : و تعلیمیان گویند که طریق ...
-
اشراقیان
لغتنامه دهخدا
اشراقیان . [ اِ ] (اِخ ) گروهی از حکمای سلف که از باعث اشراق و روشنی باطن خود که از کثرت ریاضت پیدا کرده بودند، تعلیم و تعلم به مکاشفه و مراقبه میکردند و حاجت به رفتن پیش کسی نداشتند، بخلاف حکمای مشائین که ایشان نزدیک یکدیگر رفته مقدمات دریافت میساخت...
-
دانش آموزی
لغتنامه دهخدا
دانش آموزی . [ ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل دانش آموز. طالب علمی . طلب علم . علم آموزی . تعلم : از سر فرخی و فیروزی کرد از آن خضر دانش آموزی . نظامی .وآنکه دانش نباشدش روزی ننگ دارد ز دانش آموزی . نظامی .از آن دادخواهی هراسان شده بر او دانش آموزی آسان شده ...
-
صلاة استخاره
لغتنامه دهخدا
صلاة استخاره . [ ص َ ت ِ اِ ت ِ رَ/ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نمازی است به دو رکعت به نیت استخاره . در کشاف اصطلاحات الفنون از جابر آرد: پیغمبر (ص ) ما را با آئین استخاره آشنا می کرد و می آموخت ، همچنانکه قرائت سوره های قرآنیه را، و می فرمود هرگا...
-
آمختن
لغتنامه دهخدا
آمختن . [ م ُ ت َ ] (مص ) مخفف آموختن . تعلم . یاد گرفتن . || تعلیم . یاد دادن : هرکه نامُخت از گذشت روزگارنیز ناموزد ز هیچ آموزگار. رودکی .بیامد همانگاه نستور شیرنبرده کیان زاده پور زریربکشتش بسی دشمنان بی شمارکه آمخته بد از پدر کارزار. دقیقی .جهان ...
-
درس
لغتنامه دهخدا
درس . [ دَ ] (ع مص ) کوفتن خرمن گندم را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دِراس . و رجوع به دراس شود. || کهنه کردن جامه را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کهنه گردیدن جامه . (از منتهی الارب ) (از تاج المصادر بیهقی ) (از دهار) (از اقرب ال...
-
درآموختن
لغتنامه دهخدا
درآموختن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) آموختن . آموزاندن . یاد دادن . تعلیم . (دهار) : مرا باید بچشم آتش برافروخت به آتش سوختن باید درآموخت . نظامی .ستون سرو را رفتن درآموخت چو غنچه تیز شد چون گل برافروخت . نظامی .خردمند ازو دیده بردوختی یکی حرف در وی نیام...
-
ابوالحسن بهمنیار
لغتنامه دهخدا
ابوالحسن بهمنیار. [ اَ بُل ْ ح َ س َ ن ِ ب َ م َن ْ ] (اِخ ) ابن مرزبان دیلمی آذربایجانی . حکیم مشهور و یکی از اجله ٔ شاگردان شیخ الرئیس ابوعلی بن سینا. او در اول دین گبرگان داشت و سپس مسلمانی گرفت . و در علت پیوستن وی بخدمت ابن سینا آرند که آنگاه که...
-
بحل
لغتنامه دهخدا
بحل . [ ب ِ ح ِ ] (ص مرکب ) (از: ب + حل ) [ ح ِل ل و در تداول فارسی ح ِل ] کلمه ای است که در طلب آمرزش و مغفرت و معذرت و عذرخواهی استعمال می کنند. (ناظم الاطباء). بخشیدن جرم . عفو کردن گناه . (آنندراج ). معاف . (آنندراج ). صاحب غیاث اللغات گوید: چون ...