کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تعطف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تعطف
لغتنامه دهخدا
تعطف . [ ت َ ع َطْ طُ ] (ع ص ) مهربانی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). مهربانی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شفقت و مهربانی کردن بر کسی و راحت رسانیدن بر وی . (از اقرب الموارد) : ابوالفتح بستی به انواع ...
-
جستوجو در متن
-
تغدن
لغتنامه دهخدا
تغدن . [ ت َ غ َدْ دُ ] (ع مص ) خمیدن و میل نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تمایل و تعطف شاخه . (از اقرب الموارد).
-
متعطف
لغتنامه دهخدا
متعطف . [ م ُ ت َ ع َطْ طِ ] (ع ص ) مهربانی نماینده . (آنندراج ). مشفق و مهربان و مایل . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کسی که بالاپوش به روی خود می اندازد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعطف شود.
-
قعض
لغتنامه دهخدا
قعض . [ ق َ ] (ع مص ) خمانیدن : قعض العود قَعْضاً؛ عطفه کما تعطف عروش الکرم و الهودج . || (ص ) عود قعض ، ای مقعوض ؛ این وصف است به مصدر، چون : ماء غور، ای غائر. (اقرب الموارد). || العریش القعض ؛ الضیق ، و قیل المنفک . و صادلغتی است در معنی اخیر. (اقر...
-
حیطة
لغتنامه دهخدا
حیطة. [ ح َ طَ ] (ع اِمص ) و گاه بکسر حاء آید. هشیاری و حزم در کار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): یقال : فلان حیطة لک ؛ اَی تحنن و تعطف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || اسم است احتیاط را. || (اِ) زن باعفت و بزرگوار. (اقرب الموارد).
-
اغطف
لغتنامه دهخدا
اغطف . [ اَ طَ ] (ع ص ) زندگانی خوش . (آنندراج ): عیش اغطف ؛ زندگانی خوش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زندگانی با وفور نعمت : الاغطف من العیش ؛ المخصب . (از اقرب الموارد). || مرد درازپلک . (آنندراج ): رجل اغطف ؛ مرد درازپلک . (منتهی الارب ) (ناظم ...
-
تهشم
لغتنامه دهخدا
تهشم . [ ت َ هََ ش ْ ش ُ ] (ع مص ) شکسته شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکسته شدن درخت از خشکی . (از اقرب الموارد). || شکستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). || مهربان گشتن . || خواستن . (منتهی الارب ) (آن...
-
غمخوارگی
لغتنامه دهخدا
غمخوارگی . [ غ َ خوا / خا رَ / رِ ] (حامص مرکب ) دلسوزی و محبت واقعی . نوازش و تفقد. (ناظم الاطباء). غمخوار بودن .تیمارداری . دلسوزی و مهربانی . غمگساری : چون مردن تو مردن یکبارگی است یک بار بمیر این چه غمخوارگی است . خیام .باید که در حضرت فخرالدوله ...
-
تردم
لغتنامه دهخدا
تردم . [ ت َ رَدْ دُ ] (ع مص ) وژنگ دادن جامه . (تاج المصادر بیهقی ). درپی کردن جامه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وصله کردن جامه را. (اقرب الموارد) (از المنجد). || به فژنگ شدن جامه . (تاج المصادر بیهقی ).کهنه و به پاره آمدن جامه . لا...
-
رفیف
لغتنامه دهخدا
رفیف . [ رَ ] (ع مص ) درخشیدن و روشن گردیدن گونه ٔ کسی ؛ رف لونه رفاً و زفیفاً. (منتهی الارب ). مصدر به معنی رَف ّ. درخشیدن . (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). درخشیدن و تلألؤ رنگ کسی یا چیزی . (از اقرب الموارد). || درخشیدن لون نبات از سیرابی . (الم...
-
ازاحة
لغتنامه دهخدا
ازاحة. [ اِ ح َ ] (ع مص ) اِزاحَت . دور گردانیدن . (زوزنی ). دور گردانیدن از جای . (منتهی الارب ). دور کردن . (تاج المصادر بیهقی ). اِزاخَة: ازاح الشی ٔ؛ ازاغه من موضعه و نحاه . (تاج العروس ). || زایل کردن . از میان برداشتن . (اقرب الموارد) : امیر اب...
-
قول
لغتنامه دهخدا
قول . [ ق َ ] (ع مص ) گفتن . || کشتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): قال القوم بفلان ؛ کشتند فلان را. (منتهی الارب ). || غالب شدن . و از این معنی است : سبحان من تعطف بالعزو قال به ؛ ای غلب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سقوط کردن و افتادن...
-
مهربانی
لغتنامه دهخدا
مهربانی . [ م ِ ] (حامص مرکب ) عمل مهربان . صفت مهربان . نواخت . محبت . نوازش . حنو. تحنی . شفقت .(مهذب الاسماء). رأفت . عطوفت . عاطفه . عاطفت . حنان . (منتهی الارب ). مرحمت . (مهذب الاسماء). مهر و محبت و گرمی نمودن . (برهان ). قفاوة. رحمت . حفاوت ....
-
ردا
لغتنامه دهخدا
ردا. [رِ ] (از ع ، اِ) مخفف رداء. بالاپوش و عبا و خرقه . (ناظم الاطباء). آنچه روی لباس ها پوشند همچون جبه و عباءة (عباء). (از اقرب الموارد). چادر و هر لباسی که همه ٔ بدن را بپوشاند. (ناظم الاطباء). چادر که بر دوش گیرند. (غیاث اللغات از منتخب اللغات )...