کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تعشق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تعشق
لغتنامه دهخدا
تعشق . [ ت َ ع َش ْ ش ُ ] (ع مص ) عشق نمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). عاشقی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تکلف عشق . (از اقرب الموارد). عشق و عشق ورزی و محبت و دوستی . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
عشق ورزی
لغتنامه دهخدا
عشق ورزی . [ ع ِ وَ ] (حامص مرکب ) عشق ورزیدن . تعشق . تصابی .
-
متعشق
لغتنامه دهخدا
متعشق . [ م ُ ت َ ع َش ْ ش ِ ] (ع ص ) عاشقی نماینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عاشق . (ناظم الاطباء). و رجوع به تعشق شود.
-
عشق نمودن
لغتنامه دهخدا
عشق نمودن . [ع ِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) عشق ورزیدن . عشق کردن . تعشّق . (تاج المصادر بیهقی ). تغزّل . (تاج المصادر بیهقی ): تعاشق ؛ همدیگر عشق نمودن . (منتهی الارب ).
-
قاطاننقی
لغتنامه دهخدا
قاطاننقی . [ ن َ ] (معرب ، اِ) قاطانیقی . (فهرست مخزن الادویه ). ظفرالنسر. (ترجمه ٔ ابن بیطار). کف - العقاب است . (فهرست مخزن الادویه ) (ترجمه ٔ ابن بیطار). و آن نباتی است که برگ آن کوچک شبیه به برگ آس و زیتون میباشد و آن دوصنف است ، صنفی ثمر آن شبیه...
-
ظفرةالنسر
لغتنامه دهخدا
ظفرةالنسر. [ ظُرَ تُن ْ ن َ ] (ع اِ مرکب ) قاطانیقی است به معنی کف العقاب . و قاطانیقی لغتی است یونانی و برگ نبات او مانند مورد و زیتون و ثمرش سوراخ دار و شبیه به سیب کوچکی و تخمش مانند نخود و برگ مثل کرسنه و گویند در تعشق مؤثر است هر گاه به اسم شخص...
-
خرم مازندرانی
لغتنامه دهخدا
خرم مازندرانی . [ خ ُرْ رَ م ِ زَ دَ ] (اِخ ) اسمش حسین ، اصلش خراسانی ، موطنش ساری ، شغلش عطاری ، مشربش تصوف ، مذهبش تعشق ، طرزش کسب اخلاق ، صفتش حسن اوصاف ، اشعارش عاشقانه بود. از اوست :دانم که به تنگ آمدی از درد دل من اما چه کنم غیر توام دادرسی نی...
-
عشق ورزیدن
لغتنامه دهخدا
عشق ورزیدن . [ ع ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) عشقبازی کردن . عشق باختن . (فرهنگ فارسی معین ). تعشق . تغازل : در خاطر من که عشق ورزدعالم همه حبه ای نیرزد. نظامی .غم دو زلف تو بر لاله حلقه بر حلقه به سنگ خاره درآموخت عشق ورزیدن . سعدی .عافیت میبایدت چشم از نکو...
-
بزرگی
لغتنامه دهخدا
بزرگی . [ ب ُ زُ ] (اِخ ) بانوی شاعری که اصلش از کشمیر است و در عهد جهانگیر پادشاه ، ترک پیشه ٔ خود کرد و در گوشه ٔ قناعت خزید. روزی چهار تن شاعر بدیدن او رفتند بار ندادو در همان حال پسربچه ای عرب که خالی از تعشق نبود اجازه ٔ ملاقات یافت و این حال بر...
-
ابودهبل
لغتنامه دهخدا
ابودهبل . [ اَ دَب َ ] (اِخ ) جُمَحی . وهب بن زمعه . از مشاهیر شعرای عرب . او در خلافت معاویه و یزید شهرت یافت و معاویه و عبداﷲبن زبیر را مدیح گفت . و با عمره که زنی ادیبه و شاعره و خانه ٔ او در مکه انجمن شعرا و ادبا بود تعشق ورزید و عمره او را از مج...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن خطیب گنجه ای . خوندمیر در حبیب السیر (ج 1 ص 383) آرد: در جامعالتواریخ جلالی مسطور است که امیراحمد پسر خطیب گنجه ای و مهستی که بغایت مشهور است ، و در آن باب رساله ای علیحده مسطور است ، معاصر سلطان محمود بودند و به ندیمی او ...
-
تناسخ
لغتنامه دهخدا
تناسخ . [ ت َ س ُ ] (ع مص ) مردن وارثی پس وارثی پیش از قسمت میراث . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نوبت بنوبت گردیدن زمانه و فی الحدیث : لم تکن نبوة الاتناسخت ؛ ای تحولت من حال الی حال یعنی امرالامة. || گذشتن قرن...
-
بشار
لغتنامه دهخدا
بشار. [ ب َش ْ شا ] (اِخ ) ابن برد عقیلی (متوفی بسال 167 هَ . ق .). مکنی به ابومعاذ. چون در کودکی گوشواره به گوش میکرد وی را مُرَعَّث نیز لقب دادند. ابن ندیم در ص 227 گوید: شعر او در یکجا جمع نشده ومن در حدود هزار ورق آن را دیده ام و کسانی منتخباتی ا...
-
تشبیب
لغتنامه دهخدا
تشبیب . [ ت َ ] (ع مص ) صفت جمال زن و حال خود با وی بگفتن . (تاج المصادر بیهقی ). وصف جمال زن و حال خود با وی در شعر بگفتن . (زوزنی ). غزل گفتن یعنی صورت و جمال زنی و حال خود با وی در عشق گفتن . (منتهی الارب ). غزل خواندن به زنان و اظهار تعشق کردن به...