کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تشبث کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
شلیدن
لغتنامه دهخدا
شلیدن . [ ش َ دَ ] (مص جعلی ) مصدر جعلی از شَل (اشل عربی ). لنگیدن . لنگان لنگان رفتن . با یک لنگ پا رفتن . شلان رفتن . (یادداشت مؤلف ) : هیچ نیابی فراز و شیب قران در غزل و می بطبع چون نشلی . ناصرخسرو.رجوع به شلان شلان شود. || چنگ زدن . تشبث کردن . ...
-
نشلیدن
لغتنامه دهخدا
نشلیدن . [ ن َدَ ] (مص ) از: نشل + یدن پسوند مصدری ). چنگ درزدن ودرآویختن بود به چیزی . و آن را به تازی تشبث گویند.(از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین نقل از جهانگیری ). گرفتن . آویختن . (از برهان قاطع، ذیل نشل ) : گر تو خواهیش و گر نه به تو اندر نشلدزر او...
-
امساک
لغتنامه دهخدا
امساک . [ اِ ] (ع مص ) چنگ درزدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (مؤید الفضلاء). چنگ در چیزی زدن . (مصادر زوزنی ). تشبث کردن . (فرهنگ فارسی معین ). اعتصام . (از اقرب الموارد). گویند: امسک بالشی ٔ؛ اذا تمسک به . || باز...
-
دست زدن
لغتنامه دهخدا
دست زدن . [ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) کشیدن دست بر. لمس کردن . دست سودن . توجؤ : آن حکیم خارچین استاد بوددست می زد جابجا می آزمود. مولوی .ولیک دست نیارم زدن در آن سر زلف که مبلغی دل خلقست زیر هر شکنش . سعدی (کلیات ص 486).لَم ْ؛ دست زدن بر چیزی آشکار و ن...
-
مقصور
لغتنامه دهخدا
مقصور. [ م َ ] (ع ص ) کوتاه کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || مختصرشده و کاسته شده و بازداشته شده . (ناظم الاطباء). || منحصر. مختص : امیر وی را بنواخت و گفت اعتماد فرزند و وزیر و لشکر برتو مقصور است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 542).کار ...
-
چنگ
لغتنامه دهخدا
چنگ . [ چ َ ] (اِ) نام سازیست مشهور . (جهانگیری ) (برهان ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). سازی است مشهور که سر آن خمیده است و تارها دارد. (آنندراج ) (انجمن آرا). نوعی از مزامیر است در غایت شهرت . (شرفنامه ٔ منیری ). صنج ؛ و آن بر دو قسم است یکی دو صف...
-
طلق
لغتنامه دهخدا
طلق . [ طَ ] (معرب ، اِ) پنبه ٔ کوهی . || دوائی است که ضماد آن نافع سوختگی است (و مشهور در آن سکون لام ، یا آن غلط است ). معرب تلک . || ابوحاتم گوید: طلق (بکسر اول ) و آن سنگی است براق ، بهندی ابرک و چون آن را بکوبند توبرتو جدا شود، و گاهی آن را در ت...