کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترشرو شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ترشرو شدن
لغتنامه دهخدا
ترشرو شدن . [ ت ُ/ ت ُ رُ رو ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بدخلق شدن . گرفته روی شدن . خشمگین شدن . آزرده و اندوهگین شدن : همنشینی کو ترشرو شد ز من هست خوشتر از جبین او قفا.مولوی .
-
جستوجو در متن
-
گره در ابرو زدن
لغتنامه دهخدا
گره در ابرو زدن . [ گ ِ رِه ْ دَ اَ زَ دَ ] (مص مرکب ) چین برابرو آوردن . خشمگین شدن . ترشرو گردیدن : یک گره گر ز زلف وا گرددصد گره میزنی تو در ابرو. ملاتشبیهی (از آنندراج ).رجوع به گره بر ابرو زدن شود.
-
برخورد
لغتنامه دهخدا
برخورد. [ ب َ خوَر / خُرْ ] (مص مرخم ) برخوردن . ملاقات . تصادم . ملاقی شدن . (از غیاث ).- بد برخورد ؛ ترشرو و متکبر و خشن بهنگام دیدار.- برخورد خوبی نکردن ؛ نیک تلقی نکردن و به ترشروئی و سردی دیدار کردن .- خوش برخورد؛ گشاده رو و مؤدب بهنگام ملاقات...
-
تهزع
لغتنامه دهخدا
تهزع . [ ت َ هََ زْ زُ ] (ع مص ) ناخوش و ترشرو گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تعبس . (اقرب الموارد). || ناشناخته گردانیدن خود را بر کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تنکر. یقال : تهزع فلان لفلان ؛ ای تنکر. (اقرب المو...
-
ترش کردن
لغتنامه دهخدا
ترش کردن . [ ت ُ / ت ُ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را با چیزی ترش مخلوط کردن . طعم ترش بچیزی دادن . ترشی به طعام آمیختن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || قوی شدن ماده ٔ حموضت در معده و طعم ترش گرفتن غذا در آنجا. ترشی در معده پدید آمدن و ناراحت شدن شخص ...
-
شکسته
لغتنامه دهخدا
شکسته . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) مکسور و خردشده . (ناظم الاطباء). خرد. (آنندراج ). منکسر. مکسور. کسیر. (منتهی الارب ). نعت مفعولی از شکستن در معنی متعدی آن . (یادداشت مؤلف ). صاحب آنندراج در توضیح شکسته و فرق آن با خرد مینویسد: شکسته وقتی ...
-
چین
لغتنامه دهخدا
چین . (اِ) شکن و بهم کشیدگی و ترنجیدگی در پوست روی یا پارچه یا چرم و امثال آنها. آژنگ . (از فرهنگ اسدی نخجوانی ). شکنج . (برهان ) (آنندراج ). یرا. (ملحقات برهان ). انجوغ که بر اندام از لاغری و پیری پیدا آید. (اوبهی ). گره چنانکه در موی یا ابروی . پیچ...
-
سرکه
لغتنامه دهخدا
سرکه . [ س ِ ک َ /ک ِ ] (اِ) سرکا. گیلکی «سرکه » . می ترش شده بوسیله ٔ تخمیر. خَل ّ. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ابونافع. (دهار). اسم فارسی خَل ّ است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). آب انگور ترش شده : بیاورد زن خوان و بنهاد راست بر او تره و سرکه و نان و ما...
-
غوره
لغتنامه دهخدا
غوره . [ رَ / رِ ] (اِ) انگور نارسیده که مزه ٔ ترش دارد. (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) . حِصرِم . (فرهنگ اسدی ) (مهذب الاسماء). حصرم و انگور نارسیده ٔ ترش . (نسخه ٔ دیگر از فرهنگ اسدی ). نارسیده ٔ انگور. انگور خام . انگور یا خرمای نارس که هنوز ترش باش...
-
شکیبا
لغتنامه دهخدا
شکیبا. [ ش ِ / ش َ ] (نف ) صبور. تحمل کننده . آرام گیرنده . متحمل . بردبار. صابر. (برهان ) (ناظم الاطباء). صبور. آرمیده . (فرهنگ اوبهی )(لغت فرس اسدی ). صبرکننده . (آنندراج ) (غیاث ) (انجمن آرا). صبار. صبیر. بردبار. صابر. آرام . باآرامش و متین ، و با...
-
روی
لغتنامه دهخدا
روی . (اِ) چهر. چهره . رخ . رخسار. وجه . صورت . محیا. مطلع. طلعت . معرف . منظر. دیدار. گونه . سیما. رو. (یادداشت مؤلف ). رو و رخسار است که به عربی وجه گویند. (از برهان ). نقبه . جبله . عارض . (منتهی الارب ). ترعه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). ص...