کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترسم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ترسم
لغتنامه دهخدا
ترسم . [ ت َ رَس ْ س ُ ] (ع مص ) نشان چیزی بنگریستن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). نشان سرای جستن و نظر کردن بسوی آن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به سرای درنگریستن و نشانهای آنرا نظر کردن . (از المنجد) (از اقرب الموارد). || نظر کردن . بنا کُن...
-
ترسم
لغتنامه دهخدا
ترسم . [ ت ُ س ُ ] (ع اِ) ترشم . نام مسهلی است . (دزی ج 1 ص 145).
-
جستوجو در متن
-
ترشم
لغتنامه دهخدا
ترشم . [ ت ُ ش ُ ] (ع اِ) ترسم . رجوع به تُرْسُم شود.
-
غیظ آوردن
لغتنامه دهخدا
غیظ آوردن . [ غ َ / غ ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) خشمناک شدن . سخت خشم گرفتن . رجوع به غیظ شود : اگر اصرار آرم ترسم از آن که غیظآری و نتوانم جهیدن .ناصرخسرو.
-
نازکک میان
لغتنامه دهخدا
نازکک میان . [ زُ ک َ ] (ص مرکب ) نازک میان : ای نازکک میان و همه تن چو پرنیان ترسم که از رکوع ترا بگسلد میان .خسروی (تحفةالاحباب ).
-
کنگری
لغتنامه دهخدا
کنگری . [ ک ُ گ ُ ] (ص نسبی ) منسوب به کُنگُر. (فرهنگ فارسی معین ) : تو مردم کریمی من کنگری گدایم ترسم ملول گردی با این کرم ز کنگر. فرخی (از فرهنگ فارسی ایضاً).رجوع به کنگر شود.
-
نفس گسلیدن
لغتنامه دهخدا
نفس گسلیدن . [ ن َ ف َ گ ُ س َ / س ِ دَ ] (مص مرکب ) نفس گسستن : از بس که شد ضعیف تنم دم نمی زنم ترسم که بگسلد به گلو ناگهان نفس .علی خراسانی (آنندراج ).
-
جان در قدم کردن
لغتنامه دهخدا
جان در قدم کردن . [ دَ ق َ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جان در قدم ریختن . جان را فدای کسی کردن : جان در قدمت کنم ولیکن ترسم ننهی تو پای بر من . سعدی .رجوع به جان در قدم ریختن شود.
-
جان گرانی
لغتنامه دهخدا
جان گرانی . [ گ ِ ] (حامص مرکب ) عمل جان گران . سخت جانی : جوانی و از عشق پرهیز کردن چه باشد ندانی بجز جان گرانی . فرخی .ترسم که این را از جان گرانی نی قدر آری نی قدر دانی .خاقانی (از آنندراج ).
-
دیر ایستادن
لغتنامه دهخدا
دیر ایستادن . [ دَ ] (مص مرکب ) دیری در جهان ماندن . عمر بسیار کردن . دیر زیستن در جهان : مخور جمله ، ترسم که دیر ایستی به پیرانه سربد بود نیستی . نظامی .|| مدت طولانی توقف کردن .
-
رنگ شکستن
لغتنامه دهخدا
رنگ شکستن . [ رَ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) بیرنگ کردن . بی رونق کردن : ترسم که شکستی به گلستان تو آیدزآن آه که رنگ گل خورشید شکستم .باقر کاشی (از آنندراج ).
-
سخون
لغتنامه دهخدا
سخون . [ س ُ ] (اِ) بمعنی سخن که کلام باشد. (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) : بودنی بود می بیار اکنون رطل پر کن مگوی بیش سخون . رودکی .ترسم کآن وهم تیزخیزت روزی وهم همه هندوان بسوزد بِسْخون .دقیقی .
-
قطره دزد
لغتنامه دهخدا
قطره دزد. [ ق َ رَ / رِ دُ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) کنایه از ابر، و آب دزد نیز گویند. (آنندراج ) : چو دریا چرا ترسم از قطره دزدکه ابرم دهد بیش از آن دست مزد. نظامی (از آنندراج ).|| و بعضی آفتاب را گویند. (آنندراج ).
-
لعل کلوخی
لغتنامه دهخدا
لعل کلوخی . [ ل َ ل ِ ک ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از لعل : برد دل از من اثر، معشوق نتراشیده ای ترسم این لعل کلوخی شیشه ام را بشکند.شفیع اثر (از آنندراج ).