کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترسان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ترسان
لغتنامه دهخدا
ترسان . [ ت َ رَ ] (اِخ ) رجوع به ترسانی شود.
-
ترسان
لغتنامه دهخدا
ترسان . [ ت َ ] (نف ، ق ) خائف . (ناظم الاطباء). ترسنده . در حال ترسیدن . بیم زده . هراسان : مباشید ترسان ز تخت و کلاه گشاده ست بر هر کسی بارگاه . فردوسی .نشست از بر تازی اسب سمندهمی تاخت ترسان ز بیم گزند. فردوسی .شنیدم سخنهای ناسودمنددلم نیست ترسان ...
-
ترسان
لغتنامه دهخدا
ترسان . [ تْرِ / ت ِ رِ ] (اِخ ) نویسنده ٔ فرانسوی که به سال 1705 م . در مان متولد شد و داستانهای فراوانی از قرون وسطی به رشته ٔ تحریر در آورد و بعضویت آکادمی فرانسه نائل گشت و به سال 1783 درگذشت .
-
واژههای مشابه
-
ترسان شدن
لغتنامه دهخدا
ترسان شدن . [ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بیمناک شدن . خائف شدن : کودکان اول ببانگ زندگان ترسان شوندچون برآید روزگاری طبع در هیجا شود.ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 132).
-
ترسان گشتن
لغتنامه دهخدا
ترسان گشتن . [ ت َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) خائف شدن . ترسیدن . مرعوب گشتن . ترسان شدن : ز هر دو غریوی برآمد که کوه بدرّید و گشتند ترسان گروه .فردوسی .
-
ترسان دل
لغتنامه دهخدا
ترسان دل . [ ت َ دِ ] (ص مرکب ) هراسان . بیم زده . خائف . آنکه دلش ترسیده باشد : چو از خنجر روز بگذشت شب همی تاخت ترسان دل و خشک لب .فردوسی .
-
ترسان و لرزان
لغتنامه دهخدا
ترسان و لرزان . [ ت َ ن ُ ل َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) مرعوب . وحشت زده و مضطرب . بیمناک . خائف .
-
جستوجو در متن
-
پرباک
لغتنامه دهخدا
پرباک . [ پ ُ ] (ص مرکب ) اندیشمند. ترسان .
-
وجرة
لغتنامه دهخدا
وجرة. [ وَ ج ِ رَ ] (ع ص ) مؤنث وَجِر، به معنی زن ترسان . (منتهی الارب ). وجرةو وجراء به معنی خائف و ترسان . (از اقرب الموارد).
-
واهمه داشتن
لغتنامه دهخدا
واهمه داشتن . [ هَِ م َ / م ِ ت َ ] (مص مرکب ) خائف بودن . ترسان بودن . ترس و بیم داشتن .
-
دلچور
لغتنامه دهخدا
دلچور. [ دِ ] (ص ) غافل . بی خبر. || ترسان . جبان . هراسان . (ناظم الاطباء).
-
نامرعوب
لغتنامه دهخدا
نامرعوب . [ م َ ] (ص مرکب ) که مرعوب و ترسان نیست . مقابل مرعوب . رجوع به مرعوب شود.
-
مهرب
لغتنامه دهخدا
مهرب . [ م ُ رِ ] (ع ص ) ترسان . (منتهی الارب ).