کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تذریف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تذریف
لغتنامه دهخدا
تذریف . [ ت َ ] (ع مص ) افزون شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (آنندراج ). فزون آمدن بر صد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). فزون آمدن بر پنجاه . (متن اللغه ) (المنجد) (منتهی الارب ). و منه قول علی رضی اﷲعنه : قد ذرفت علی ال...
-
واژههای همآوا
-
تزریف
لغتنامه دهخدا
تزریف . [ ت َ ] (ع مص ) پاک کردن و دور نمودن . || افزودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه ) (از المنجد) (از اقرب الموارد). || زیاده کردن در سخن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). زیاده کردن در سخن و دروغ گف...
-
جستوجو در متن
-
مذرف
لغتنامه دهخدا
مذرف . [ م ُ ذَرْ رِ ] (ع ص ) اشک ریزنده .(ناظم الاطباء) (متن اللغة) (اقرب الموارد). نعت فاعلی است از تذریف . رجوع به تذریف شود. || فزون آینده بر صد. (آنندراج ). زائد بر صد. (ناظم الاطباء): ذرفت علی الماءة؛ زاد و منه : ها انا الاَّن قد ذَرَّفْت ُ علی...
-
تذرفة
لغتنامه دهخدا
تذرفة. [ ت َ رِ ف َ ] (ع مص ) ریختن اشک را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه ) (تاج العروس ). || جاری ساختن چشم اشک را. (تاج العروس ). رجوع به تذراف و تذریف شود.
-
تذراف
لغتنامه دهخدا
تذراف . [ ت َ ] (ع مص ) رفتن اشک و جز آن . (زوزنی ).روان گردیدن سرشک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) (تاج العروس ) (متن اللغه ). || ریختن اشک را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)(متن اللغه ) (المنجد) رجوع به تذرفة و تذریف شود.
-
صد
لغتنامه دهخدا
صد. [ ص َ ] (عدد، اِ) عدد معروف لفظ فارسی است ، در اصل به سین مهمله بوده است ، قدما بجهت رفع اشتباه بکلمه ٔ دیگر که سد باشد بمعنی حائل و مانع، اسم عدد را به صاد نوشتند. (غیاث اللغات ). نماینده ٔ آن در ارقام هندی 100 و در حساب جمل ق باشد و به عربی مائ...
-
مرگ
لغتنامه دهخدا
مرگ . [ م َ ] (اِ) اسم از مردن .مردن . (برهان ) (آنندراج ). باطل شدن قوت حیوانی و حرارت غریزی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). فنای حیات و نیست شدن زندگانی و موت و وفات و اجل . (ناظم الاطباء). از گیتی رفتن . مقابل زندگی و محیا. درگذشت . فوت . کام . هوش . منی...