کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تذراف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تذراف
لغتنامه دهخدا
تذراف . [ ت َ ] (ع مص ) رفتن اشک و جز آن . (زوزنی ).روان گردیدن سرشک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) (تاج العروس ) (متن اللغه ). || ریختن اشک را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)(متن اللغه ) (المنجد) رجوع به تذرفة و تذریف شود.
-
جستوجو در متن
-
ذریف
لغتنامه دهخدا
ذریف . [ ذَ ] (ع مص ) ذرف . ذروف . ذرفان . تذراف . رجوع به ذروف شود. || (اِ) اشک روان .
-
تذرفة
لغتنامه دهخدا
تذرفة. [ ت َ رِ ف َ ] (ع مص ) ریختن اشک را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه ) (تاج العروس ). || جاری ساختن چشم اشک را. (تاج العروس ). رجوع به تذراف و تذریف شود.
-
ذروف
لغتنامه دهخدا
ذروف . [ ذُ ] (ع مص ) ذرف . ذَرفان ذریف . تذراف . اشک ازچشم رفتن . روان گردیدن سرشک . رفتن اشک و جز آن . (زوزنی ). دویدن و بردویدن چیزی روان چون اشک و جز آن .
-
ذرف
لغتنامه دهخدا
ذرف . [ ذَ ] (ع مص ) ذُرفان . ذُروفان . ذروف . ذَریف . تِذراف . روان گردیدن سرشک . بردویدن اشک . رفتن اشک از چشم . رفتن اشک و جز آن . (زوزنی ). ذرفت عینیه ؛ روان شد اشک چشم او. || روان کردن : ذرفت العین دمعها؛ روان کرد چشم اشک خود را. || جاری و روان ...
-
تذریف
لغتنامه دهخدا
تذریف . [ ت َ ] (ع مص ) افزون شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (آنندراج ). فزون آمدن بر صد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). فزون آمدن بر پنجاه . (متن اللغه ) (المنجد) (منتهی الارب ). و منه قول علی رضی اﷲعنه : قد ذرفت علی ال...
-
مرگ
لغتنامه دهخدا
مرگ . [ م َ ] (اِ) اسم از مردن .مردن . (برهان ) (آنندراج ). باطل شدن قوت حیوانی و حرارت غریزی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). فنای حیات و نیست شدن زندگانی و موت و وفات و اجل . (ناظم الاطباء). از گیتی رفتن . مقابل زندگی و محیا. درگذشت . فوت . کام . هوش . منی...