کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تخلق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تخلق
لغتنامه دهخدا
تخلق . [ ت َ خ َل ْ ل ُ ] (ع مص ) دروغ فرابافتن . (تاج المصادر بیهقی ). دروغ گفتن . (زوزنی ). بربافتن دروغ را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || خَلوق بر خویشتن کردن . (از تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (ناظ...
-
جستوجو در متن
-
تزیین نفس
لغتنامه دهخدا
تزیین نفس . [ ت َزْن ِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از تخلق به اخلاق حمیده است . (انجمن آرا). و رجوع به تزیین شود.
-
تلصص
لغتنامه دهخدا
تلصص . [ ت َ ل َص ْ ص ُ ] (ع مص ) دزد شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تخلق به اخلاق دزدان . و در اساس آمده : هو یتلصص ؛ اذا تکررت سرقته . (از اقرب الموارد).
-
تسدج
لغتنامه دهخدا
تسدج . [ ت َ س َدْ دُ ] (ع مص ) دروغ گفتن و بربافتن دروغ را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تکذب و تخلق . (متن اللغة) (اقرب الموارد). دروغ گفتن و اباطیل بهم بربافتن . (از المنجد).
-
دروغ بافتن
لغتنامه دهخدا
دروغ بافتن . [ دُ ت َ ] (مص مرکب ) دروغ گفتن . سرهم کردن مطالب ناراست . حیاکت . کذب . (یادداشت مرحوم دهخدا). اختلاق . افتراء. (المصادر زوزنی ). بَشک . تخلق . (از منتهی الارب ) : با خود از بهر تسلی از تو می بافد دروغ دل که بر امید وصلت چاه محنت چاه او...
-
تعرب
لغتنامه دهخدا
تعرب . [ ت َ ع َرْ رُ ] (ع مص ) بیابانی شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). در بادیه جای گرفتن و بیابانی شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خویشتن را به عرب مانند کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تخل...
-
تفرعن
لغتنامه دهخدا
تفرعن . [ ت َ ف َ ع ُ ] (ع مص ) زشتخوی شدن و ستمکار گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تجبر و طغیان کردن بر کسی . (از اقرب الموارد). || تخلق به اخلاق فراعنه کردن . || مانستن به فرعون در تکبر و ستم . (ناظم الاطباء). || بلند و قوی گردید...
-
تمدن
لغتنامه دهخدا
تمدن . [ ت َ م َدْ دُ ] (ع مص ) تخلق به اخلاق اهل شهر و انتقال از خشونت و همجیة و جهل به حالت ظرافت و انس و معرفت . و گویند مولدة است . (از اقرب الموارد). در شهر بود باش کردن و انتظام شهر نمودن و اجتماع اهل حرفه . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اقامت کرد...
-
تزندق
لغتنامه دهخدا
تزندق . [ ت َ زَ دُ ] (ع مص ) ملحد شدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). زندیق شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). یا تخلق به اخلاق زندیق (از اقرب الموارد): من تمنطق تزندق ، ای من تعلم علم ...
-
متخلق
لغتنامه دهخدا
متخلق . [ م ُ ت َ خ َل ْ ل ِ ] (ع ص ) خلق و خوی نیک آموزنده . (آنندراج ). آموزنده ٔ خوشخوی . (ناظم الاطباء). کسی که با دیگری خوشخویی کند : و ابوالحسن موسی بن احمد مردی بس فاضل متواضع و متخلق و سهل الجانب بوده است . (تاریخ قم ص 220). || کسی که خود را ...
-
قطب الدین شیرازی
لغتنامه دهخدا
قطب الدین شیرازی . [ ق ُ بُدْ دی ن ِ ] (اِخ ) محمودبن مسعودبن مصلح فارسی کازرونی اشعری شافعی ، مکنی به ابوالثناء. از اکابر علمای قرن هشتم هجری و از شاگردان خواجه نصیرالدین طوسی و صدرالدین قونوی و کاتبی قزوینی است . او راست : 1- اختیارات المظفری ، این...
-
قارونی
لغتنامه دهخدا
قارونی . (اِخ ) سید ناصربن سلیمان قارون . بحرانی ، شاعری بزرگ و ادیبی سخنور بوده در شعر و نثر دستی توانا داشته است . جعفربن کمال الدین بحرانی گوید، روزی در مسجد سدره در قریه ٔ حد حفص از قرای بحرین در مجلس درس و بحثی نشسته بودم و عالم و دانشمند عصر سی...
-
وصال
لغتنامه دهخدا
وصال . [ وِ ] (ع مص ) مواصله . دوستی بی آمیغ و بی غرض کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پیوسته داشتن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و از همین معنی است صوم وصال یعنی روزه ٔ امروزه را به روزه ٔ فردا پیوسته کردن بدون آ...
-
دروغ گفتن
لغتنامه دهخدا
دروغ گفتن . [ دُ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) تکلم به دروغ . سخن گفتن به دروغ . سخن ناراست گفتن . کذب گفتن . ابتشاک . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). ابطال . اختراص . اختراق . ازدهاف . ازهاف . افتراء. (منتهی الارب ). افک . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی...