کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تختهرنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تخته
لغتنامه دهخدا
تخته . [ ت َ ت َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان بشاریات در بخش آب یک شهرستان قزوین است که در بیست وچهارهزارگزی باختر آب یک و نه هزارگزی راه عمومی قرار دارد. جلگه ای معتدل است . آب آن از قنات و چاه و محصولش غلات و هندوانه است و شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم...
-
تخته
لغتنامه دهخدا
تخته . [ ت َ ت َ ] (اِخ ) قریه ای است هفت فرسنگ میانه ٔ شمال و مغرب خنج . (فارسنامه ٔ ناصری ).
-
تخته
لغتنامه دهخدا
تخته . [ ت َ ت َ / ت ِ ] (اِ) پارچه ٔ چوب . (آنندراج ). قطعه ٔ چوب پهن و صاف و مسطح که چندان ستبر نباشد. (ناظم الاطباء). تختج معرب آن . (از منتهی الارب ). چوب به پهنابریده ٔ مسطح وعریض ، ساختن کشتی ، صندوق ، کرسی ، تخت ، در، تابوت ، پوشش سقف گور، جعب...
-
تخته
لغتنامه دهخدا
تخته . [ ت َ ت ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان خنج دربخش مرکزی شهرستان لار است که در 126 هزارگزی شمال باختری لار و در دامنه ٔ شمالی ارتفاعات لیتو قرار دارد. گرمسیر است و 76 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصولش غلات و خرما و پیاز و شغل اهالی آنجا زراعت است و...
-
تخته
لغتنامه دهخدا
تخته . [ ت َ ت ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان شاهرود در بخش حومه ٔ شهرستان سنندج است که در بیست ویک هزارگزی جنوب باختری سنندج و پنج هزارگزی جنوب باختری زندان قرار دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است .راه مالرو دارد...
-
تخته
لغتنامه دهخدا
تخته . [ ت ُ ت َ / ت ِ] (ن مف ) مخفف توخته است که بمعنی ادا کرده و گزارده باشد، اعم از قرض و دین و امانت و نماز. (برهان ).
-
تخته تخته
لغتنامه دهخدا
تخته تخته . [ ت َت َ ت َ ت َ / ت َ ت ِ ت َ ت ِ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) قطعه قطعه . پارچه پارچه . (ناظم الاطباء). لخت لخت : چو تخته سنگ بر آن خانه تخته تخته ٔ زر. فرخی .گهی چون تخته تخته ساده سیم اندر هوا بر هم گهی چون توده توده سوده کافورست بر بالا.مسع...
-
رنگ
لغتنامه دهخدا
رنگ . [ رَ ] (اِ) لون . (برهان قاطع). اثر نور که بر ظاهر اجسام نمایشهای مختلف می دهد، بعربی لون گویند. (فرهنگ نظام ). لون یعنی اثر مخصوصی که در چشم از انعکاس اشعه ٔ نور در روی اجسام پدید آید. (ناظم الاطباء). آرنگ . گون . گونه . (برهان قاطع). صِبْغ. (...
-
رنگ
لغتنامه دهخدا
رنگ . [ رِ ] (اِ) آهنگ مخصوص رقص . آهنگی که بتوان با آن رقصید .- یک رِنگی ؛ آوازی که تابع یک مقام باشد مثل شهرآشوب . (فرهنگ نظام ).
-
رنگ رنگ
لغتنامه دهخدا
رنگ رنگ . [ رَ رَ ] (ص مرکب ) رنگارنگ . رنگ برنگ . به لونهای مختلف . به رنگهای گوناگون . ملون به الوان مختلف . گوناگون : از باد روی خوید چو آب است موج موج وز نوسه پشت ابر چو جزع است رنگ رنگ . خسروانی .هم از آشتی راندم و هم ز جنگ سخن گفتم از هر دری رن...
-
تخته بر تخته
لغتنامه دهخدا
تخته بر تخته . [ ت َ ت َ / ت ِ ب َ ت َ ت َ / ت ِ ] (ق مرکب ) صفحه بصفحه . ورق ورق بر روی هم .پاره پاره . لخته لخته . تخته تخته انباشته : زیبقیهای آبگینه ٔ آب تخته بر تخته گشته نقره ٔ ناب .نظامی .
-
یک تخته
لغتنامه دهخدا
یک تخته . [ ی َ / ی ِ ت َ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) یک تخت . یک دست . || (ص مرکب ) یک پارچه . یک تکه : روی این لحاف یک تخته است .
-
تخته ٔ قماش
لغتنامه دهخدا
تخته ٔ قماش . [ ت َ ت َ / ت ِ ی ِ ق ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنچه از دو تخته چوب سازند و در آن قماش ها را نگاه دارند و باز به طناب محکم بندند. (آنندراج ) : افتاده ام به بند نگهداری عیال چون تخته ٔ قماش که بندند با طناب .تأثیر (از آنندراج ).
-
تخته برداشتن
لغتنامه دهخدا
تخته برداشتن . [ ت َ ت َ / ت ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) باز کردن در صندوق و تابوت و جز آن : ز تابوت زر تخته برداشتندکه گفتار او خیره پنداشتند. فردوسی .- تخته برداشتن از دکان ؛ واکردن دکان : تو بزم ساز بعشرت که صبح باده فروش پی صبوح تو این تخته از دکان ب...
-
تخته بردوختن
لغتنامه دهخدا
تخته بردوختن . [ ت َ ت َ / ت ِ ب َت َ ] (مص مرکب ) کنایه از ترک کردن است : به آزادی جهان را تخته بردوخت . نظامی (از گنجینه ٔ گنجوی ).ز ظلمات ، مشعل برافروختیم به ظلم جهان تخته بردوختیم . نظامی .- تخته ٔ وقف بردوختن (دوختن ) ؛ ثابت ماندن . باقی ماندن ...