کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تحقیرآمیز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
عراقیک
لغتنامه دهخدا
عراقیک . [ ع ِ ی َ ] (ص مصغر) مصغر عراقی ،منسوب به عراق بقصد تحقیر. || خطابی تحقیرآمیز «عراقی » را : و این نابکار عراقیک رادست کوتاه کنی از کرد و عرب . (تاریخ بیهقی ص 527).
-
شمبلغوره
لغتنامه دهخدا
شمبلغوره . [ ش َ ب َ ل ِرَ / رِ ] (اِ) (اصطلاح عامیانه ) اصطلاح «اره و اوره و شمبلغوره » تعبیری تحقیرآمیز است از فرزندان و بستگان کسی که همراه او باشند. (از یادداشت مؤلف ). کنایه از بچه خرده و تعبیری ، نظیر: «کور و کچل » است و کودکان متعدد مردم عیال...
-
شکر خوردن
لغتنامه دهخدا
شکر خوردن . [ ش َ ک َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از شیرین کام بودن . کامروا بودن . در ناز و نعمت بسر بردن : این هم ز بخشش فلک و جود عالم است کآن را که خاک باید خوردن شکر خورد. خاقانی .|| در مقام عجز یا در خطاب تحقیرآمیز به کسی کنایه از اظهار ...
-
شتر شاه
لغتنامه دهخدا
شتر شاه . [ ش ُ ت ُ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شتر خاصه . اشتر خاصه . || تعبیری است تحقیرآمیز و موهن برای آدمهای بی پروا و بی احتیاط و عاری از رعایت آداب و رسوم : فلان کس سرش را انداخت پایین و بدون سلام و علیک مثل شتر شاه آمد توی خانه . (فرهنگ لغا...
-
بتمرگیدن
لغتنامه دهخدا
بتمرگیدن . [ ب ِ ت َ م َ دَ ] (مص ) (از: ب + تمرگیدن ) در تداول عامه نشستن بفرمان تحقیرآمیز دیگران ، گویند: بتمرگ و بنشین و بفرما یکی است اما فرق معنوی دارد. نشستن به فرمان دیگری در آن وقت که فرمان دهنده خشمناک باشد. (اصطلاح عامیانه در نواحی کرمان )....
-
چلغوز
لغتنامه دهخدا
چلغوز.[ چ َ ] (اِ) در تداول عامه ، فضله ٔ مرغ خانگی و کبوتر و نظایر اینها. فضله ٔ مرغ و گنجشک و کبوتر و نظایرآن . فضله ٔ یکباره ٔ ماکیان یا کبوتر. فضله ٔ مرغان و پرندگان . || در اصطلاح عامه ، لغتی است که به مجاز و بر سبیل توهین و تحقیر به افراد کوچک ...
-
کلاچه
لغتنامه دهخدا
کلاچه . [ ک َ چ َ / چ ِ ] (اِ) مغز استخوان . (ناظم الاطباء). || کلاغچه و عکه . (ناظم الاطباء). مخفف کلاغچه . زاغی . کلاغ پیسه . زاغچه . قالنجه . کلاژه . غلیه . عکه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) و به هر دو معنی رجوع به کلاجه شود. || نوعی انگور. انگور کل...
-
دیوجانس
لغتنامه دهخدا
دیوجانس . [ ی ُ ] (اِخ ) معروف به دیوجانس کلبی . یونانی دیوگنس . دیوژن . (در حدود 412-323 ق . م .) فیلسوف یونانی پیرو مکتب کلبی که در سینوپ متولد شد و در آتن می زیست و چنانکه از داستانهای مربوط به ساده زیستن وی معروف است که دیوجانس همواره سفالی گود د...
-
کلاه
لغتنامه دهخدا
کلاه . [ ک ُ ] (اِ) چیزی که از پوست و پارچه ٔ زربفت و غیره دوزند و برسرگذارند. (برهان ) (آنندراج ). سربند و هرچیزی که از پارچه و پوست و نمد و زربفت و تیرمه و جز آن سازند و جهت پوشش برسرگذارند. (ناظم الاطباء). وجه اشتقاق آن بدرستی معلوم نیست . در کردی...
-
درد
لغتنامه دهخدا
درد. [ دَ ] (اِ) وجع. الم . تألم . هو ادراک المحسوس المنافی ، من حیث هو مناف . (یادداشت مرحوم دهخدا). درد، خبر یافتن است ازحال ناطبیعی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رنج تن و رنج روح و رنج دل و آزار و وجع و الم . (ناظم الاطباء). رنج شدید عضوی یا عمومی که ...