کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تحسین کننده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تحسین کردن
لغتنامه دهخدا
تحسین کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آفرین گفتن . آفرین کردن . به زیبائی ستودن : ای خداوندی که چون احسنت گوئی بنده راشعر آنرا مشتری بر آسمان تحسین کند. امیر معزی (از بهار عجم ).طاووس را به نقش و نگاری که هست ، خلق تحسین کنند و او خجل از پای زشت خوی...
-
تحسین بک
لغتنامه دهخدا
تحسین بک . [ ت َ ب َ ] (اِخ ) (حاج حسن ...) از مردم قبرس بود. وی بسال 1239 هَ . ق . به مکه رفت و به در سعادت رفت و در آنجا به تدریس پرداخت و به عضویت مجلس والا رسید و در سال 1269 به قاضی عسکری رسید. و به ترکی شعر میگفت . (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
تحسین بک
لغتنامه دهخدا
تحسین بک . [ ت َ ب َ ] (اِخ ) از شعرای متأخر عثمانی و چند گاهی منشی صدراعظم بود و بسال 1223 هَ . ق . کشته شد. و به ترکی شعر میگفت . (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
قاضی تحسین
لغتنامه دهخدا
قاضی تحسین . [ ت َ ] (اِخ ) عبدالرحمان . از شعرای هندوستان است که در شاه جهان آبادتحصیل علوم مختلف کرد. و بسیار با تقوی و حافظ قرآن بود. او به سال 1294 هَ . ق . وفات یافت . او راست :خشک شد دامن تر باده ٔ نابی ساقی داغم از زهد ریائی دم آبی ساقی .(قامو...
-
جستوجو در متن
-
روادار
لغتنامه دهخدا
روادار. [ رَ ] (نف مرکب ) مباح و جایز دارنده ٔ چیزی . (آنندراج ). رجوع به روا داشتن شود. || انتخاب کننده . || تحسین کننده . رجوع به روا داشتن شود. || قبول کننده و راضی . || (ن مف مرکب ) مشروع و درست و صحیح . || مناسب و شایسته و سزاوار. || (اِ مرکب ) ...
-
متنضض
لغتنامه دهخدا
متنضض . [ م ُ ت َ ن َض ْ ض ِ ] (ع ص ) ستایش کننده و تحسین کننده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || کسی که بازمی یابد وام و دین را . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
درودخوان
لغتنامه دهخدا
درودخوان . [ دُ خوا / خا ] (نف مرکب ) درودخواننده . دروددهنده . آفرین گوی . تحیت گوینده . ثناگوی . تحسین کننده : ای بی نظیر ساعد بوبکر پرهنرالحق درودخوان تو شاه جهان شده .سیدحسن غزنوی .
-
دکاندار
لغتنامه دهخدا
دکاندار. [ دُک ْ کا / دُ ](نف مرکب ) دکان دارنده . دارنده ٔ دکان . صاحب دکان . (ناظم الاطباء). کاسب . (فرهنگ فارسی معین ) : در پیش هر دو هر دو دکاندار آسمان استاده اند هر چه فروشند می خرند. ناصرخسرو.جان شد اینجا چه خاک بیزد تن که دکاندار از دکان برخا...
-
مجیز
لغتنامه دهخدا
مجیز. [ م ُ ] (ع ص ) رخصت دهنده و پروانه دهنده . (ناظم الاطباء)(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اجازه شود. || ولی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || وصی و مصلح امر یتیم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قیم امر یتیم . (از...
-
خوان
لغتنامه دهخدا
خوان . [ خوا / خا ] (نف مرخم )مخفف خواننده و همواره بصورت مرکب استعمال میشود.- آفرین خوان ؛ آنکه تحسین کند. آنکه آفرین گوید : نظامی چو دولت در ایوان اوشب و روزباد آفرین خوان او. نظامی .بزرگان روم آفرین خوان شدندبر آن گوهری گوهرافشان شدند. نظامی .گزی...
-
چخوف
لغتنامه دهخدا
چخوف . [ چ ِ خُف ْ] (اِخ ) آنتون پاولویچ (1860 - 1904م .). از نویسندگان نامدار و مشهور کشور روسیه است که بخصوص در نوشتن داستانهای کوتاه (نوول ) سبکی مبتکرانه داشته و آثاری جاویدان و درخور تحسین بجای گذاشته است . رمان ها و نمایشنامه هایی هم که از این ...
-
بابر
لغتنامه دهخدا
بابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ظهیرالدین محمدبن میرزا عمر شیخ بن سلطان ابوسعیدبن میرزا محمدبن میرانشاه بن تیمور لنگ . پادشاهی که جد اکبر بود و به چهار واسطه نبیره ٔ شاه تیمور صاحبقران باشد. (آنندراج ) (غیاث ). وی در سنه ٔ 888 هَ . ق . متولد شد. در سال 899 هَ ....
-
دکان
لغتنامه دهخدا
دکان . [ دُک ْ کا / دُ ](از ع ، اِ) دوکان . (منتهی الارب ) (دهار). مرادف حانوت . (از آنندراج ). حانوت ، و آن معرب از فارسی است . (از اقرب الموارد). واحد دکاکین ، و آن معرب از فارسی است . (از صحاح جوهری ). صاحب تاج العروس (ذیل ماده ٔ دکک و دکن ) در مو...
-
دعا
لغتنامه دهخدا
دعا. [ دُ ] (ع اِمص ) دعاء. حاجت خواستن . ج ، أدعیه ، دعوات . (از آنندراج ). استغاثه به خدا. استدعای برکت . تضرع . درخواست از درگاه خدا. (ناظم الاطباء). درخواست حاجت از خدا. درخواست حاجت از خداوند برای خود یا دیگری . خدای خوانی . تیغ و شمشیر و خدنگ ...