کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تجربهگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تجربه
لغتنامه دهخدا
تجربه . [ ت َ رِ / رُ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِمص ، اِ) آزمایش و امتحان . (ناظم الاطباء). آزمایش . و با لفظ گرفتن و کردن مستعمل است . (غیاث اللغات ) : برو ز تجربه ٔ روزگار بهره بگیرکه بهر دفع حوادث ترا بکار آید.(منسوب به رودکی از کتاب احوال و اشعار رودک...
-
تجربه
لغتنامه دهخدا
تجربه . [ ت َ رِ ب َ ] (مص )آزمودن . (فرهنگ نظام ). تجربة. رجوع به تجربة شود.
-
تجربة
لغتنامه دهخدا
تجربة. [ ت َ رِ ب َ ](ع مص ) آزمودن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).تجریب . آگاهی یافتن و آزمودن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). رجوع به تجربت و تجربه شود.
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (اِ) این کلمه اوستایی و بمعنی کوه است و در یسنا 1 فقره ٔ 14 و یسنا 2 فقره ٔ 14 و یسنا 3 فقره ٔ 16 و غیره آمده . در دو سیروزه ٔ کوچک و بزرگ در فقره ٔ 28 زمین ایزد نیک کنش و کوه اوشیدرن و همه ٔ کوههای رفاهیت راستی بخشنده و فر کیانی مزدا آفر...
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (اِ) مقصودو مراد. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) : سپهر آراسته عیشت جهان افروخته عمرت بمجد و فخر وجاه و بخت و عز و نام و کام و گر. مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 143).کار بی علم کام و گر ندهدتخم بی مغز بار و بر ندهد. حکیم سنایی (از آنندرا...
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (اِ) نام جوشی است مشهور که به عربی جرب گویند. (برهان ). در استعمال قدما به معنی بیماری مشهور است و در تداول امروزی ، بمعنی مبتلای بدان بیماری است بجای گرگن و گرگین . مرضی است که مویها را بریزاند و بدن خاصه انگشتان خارش کند و مجروح شود و آ...
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (اِخ ) کوهی است در جنوب شرقی بوشهر و کوه نمک . (جغرافیای طبیعی کیهان ص 55).
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (اِخ ) مرکز دهستان کوه شهری بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در 160000گزی جنوب کهنوج و 25000گزی خاور راه فرعی کهنوج به میناب واقع است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (پسوند) مرادف گار باشد، همچون : آموزگار و آموزگر که از هر دو معنی فاعلیت مفهوم میگردد. (برهان ). استعمال این لفظ در چیزی کنند که جعل جاعل را تصرف در هیئت آن چیز باشد، چون : شمشیرگر و زرگر مجاز است ، زیرا که جعل و جاعل را در ذات زر و آهن ه...
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (حرف ربط و شرط) مخفف اگر، و کلمه شرطیه است . کردی گر (اگر). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : گر خدو را بر آسمان فکنم بی گمانم که بر چکاد آید. طاهر فضل .هرکه باشد تشنه و چشمه نیابد هیچ جای بی گمان راضی بباشد گر بیابد آبکند. شهید بلخی .نکو گف...
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ ُ ] (اِخ ) نام رودخانه ای است در سرحد ملک غزان و به این معنی با کاف تازی مشهور است . (برهان ). نام رودی است در کشور بردع : بهشتی شده بیشه پیرامنش ز گر کوثری بسته بر دامنش . نظامی (از گنجینه ٔ گنجوی ص 130).اصل کلمه «کر» به ضم کاف تازی است . رج...
-
تجربه کار
لغتنامه دهخدا
تجربه کار. [ ت َ رِ / رُ ب َ / ب ِ ] (نف مرکب ) ج ، تجربه کاران . شخص آزموده و دانا. (فرهنگ نظام ). مردم کارافتاده و کارآزموده . (آنندراج ). عالم به شغل و عامل با تجربه . (ناظم الاطباء). مجرب . بازل : مرا ز تجربه کاران نصیحتی یاد است که توبه نامه بخط...
-
تجربه کاری
لغتنامه دهخدا
تجربه کاری . [ ت َ رِ / رُ ب َ / ب ِ ] (حامص مرکب ) آزمایش و عمل و مشق . (ناظم الاطباء).
-
صاحب تجربه
لغتنامه دهخدا
صاحب تجربه . [ ح ِ ت َ رِ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) مجرب . کارآزموده . خبیر. بینا : او مرد صاحب تجربه است باید که بدین جانب شتابد. (حبیب السیر جزء چهارم از ج 2 ص 236).
-
اصحاب تجربه
لغتنامه دهخدا
اصحاب تجربه . [ اَ ب ِ ت َ رِ / رُ ب َ / ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صاحبان تجربه و آزمایش . آنانکه در دانش بجای نظر تنها از تجارب و آزمایشها نتیجه میگیرند. || (اصطلاح پزشکی ) در برابر اصحاب قیاس . رجوع به اصحاب قیاس و ذخیره ٔ خوارزمشاهی شود. و اب...