کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبویب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تبویب
لغتنامه دهخدا
تبویب . [ ت َ ] (ع مص ) در بابش نشاندن . (تاج المصادر بیهقی ).باب باب کردن . (زوزنی ) (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تبویب کتاب ؛ تقسیم آن به ابواب . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). باب باب قرار دادن کتاب و نوشته . (فرهنگ نظام ): یقال ...
-
جستوجو در متن
-
طبقه بندی
لغتنامه دهخدا
طبقه بندی . [ طَ ب َ ق َ / ق ِ ب َ ] (حامص مرکب ) (در حیوان و نبات و غیره ) رده بندی . (فرهنگستان ). صف بندی . تبویب .- طبقه بندی کردن ؛ رده بندی کردن . تبویب کردن .
-
باب باب کردن
لغتنامه دهخدا
باب باب کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تبویب . (دهار). قسمت قسمت کردن . فصل فصل کردن .
-
باب کردن
لغتنامه دهخدا
باب کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مرسوم کردن . مد کردن . روائی دادن .رایج کردن . متداول کردن . تبویب . رجوع به باب شود.
-
مبوب
لغتنامه دهخدا
مبوب . [ م ُب َوْ وَ ] (ع ص ) مُبَوَّبَة. باب کرده شده . (ناظم الاطباء). تبویب شده . باب باب شده . باب باب کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
ابوعلی
لغتنامه دهخدا
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابزون بن مهبرد عمانی کافی مجوسی . او راست : دیوان شعری بعربی و آنرا ابن حاجب محمدبن احمد گرد کرده است . و ابن حاجب گوید: قصائد فارسی وی مرا بعجب آورد وشنیدم که به تبریز است بدانجا شدم و او بدانوقت به اعمال دیوانی اشتغال داش...
-
ابونضر
لغتنامه دهخدا
ابونضر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) محمدبن مسعود العیاشی السمرقندی فقیه شیعی از امامیّه او در غزارت علم یگانه ٔ روزگار خویش بود و کتب او را در نواحی خراسان منزلتی بزرگ است و در فقه و جز آن دویست وهشت کتاب کرده است و از جمله آنهاست : کتاب سیرت ابی بکر کتاب سیرت...
-
علی صیرفی
لغتنامه دهخدا
علی صیرفی . [ ع َ ی ِ ص َ رَ ] (اِخ ) ابن عثمان بن عمربن صالح دمشقی شافعی . مشهور به ابن صیرفی و مکنی به ابوالحسن و ملقب به علاءالدین . فقیه و اصولی و محدث و خطیب قرن نهم هَ . ق . بود. وی در سال 773 یا 778 هَ . ق . در دمشق متولد شد و پس از مدتی تحصیل...
-
مصنف
لغتنامه دهخدا
مصنف . [ م ُ ص َن ْ ن ِ ] (ع ص ) مرتب کننده ٔ کتاب . (ناظم الاطباء). مبوب . تبویب کننده . آنکه کتاب تصنیف می کند و ترتیب می دهد. تصنیف کننده و نویسنده ٔ کتاب . (ناظم الاطباء). مطلق تصنیف کننده . (آنندراج ). نویسنده ٔ کتاب . نگارنده ٔ جزوه و رساله و ک...
-
کلینی
لغتنامه دهخدا
کلینی . [ ک ُ ل َ / ک َ ] (اِخ ) ابوجعفر محمدبن یعقوب بن اسحاق کلینی رازی معروف به ثقةالاسلام شیخ مشایخ شیعه و رئیس محدثین علمای امامیه و اوثق و اعدل و اثبت و اضبط ایشان و مروج مذهب شیعه در غیبت امام (ع ) و ممدوح خاص و عام و مفتی طوایف اسلام و جلالت ...
-
گلندام
لغتنامه دهخدا
گلندام . [ گ ُ ل َ ] (اِخ ) محمد. نام جامع دیوان حافظ دانسته اند، اما با تحقیقاتی که علامه قزوینی نموده اند وجود چنین شخصی جامع دیوان حافظ را صحیح ندانسته و در مقدمه ٔ دیوان حافظ (ص قز) چنین نوشته اند:از یازده نسخه از این مقدمه ابداً اسمی از جامع دیو...
-
ابوعمر
لغتنامه دهخدا
ابوعمر. [ اَ ع ُ م َ ] (اِخ ) عیسی بن عمر ثقفی نحوی بصری . او از موالی خالدبن ولید بود و به قبیله ٔ ثقیف درآمد و از اینرو او را ثقفی گویند و برادر حاجب بن عمر است . وی قرائت را عرضا از عبداﷲبن ابی اسحاق فراگرفت و حروف را از عبداﷲبن کثیر و ابن محیصن ر...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد.[ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمدبن ابی الاشعث الفارسی ، مکنی به ابوجعفر. طبیب و فیلسوفی از مردم فارس صاحب تألیفات کثیره در حکمت و طب . ابن ابی اصیبعة در عیون الانباء گوید: احمد را عقلی وافر و رائی سدید بود با تفقه در دین و محب خیر بود و سکینه ...
-
ابونواس
لغتنامه دهخدا
ابونواس . [ اَ ن ُ ] (اِخ ) حسن بن هانی بن عبدالاول بن الصبّاح الحکمی الفارسی الأهوازی الشاعر المشهور. جدّ او از موالی جرّاح بن عبداﷲ حکمی والی خراسانست و اینکه در نسبت او را حکمی گویند بدین مناسبت است . محمدبن داودبن الجراح در کتاب الورقة آرد که مو...