کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبه داشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تبه داشتن
لغتنامه دهخدا
تبه داشتن . [ ت َ ب َه ْ ت َ ] (مص مرکب ) ضایع کردن . باطل کردن . تبه ساختن : صحبت نادان مگزین که تبه دارداندکی فایده را یاوه ٔ بسیارش .ناصرخسرو.
-
واژههای مشابه
-
تبة
لغتنامه دهخدا
تبة. [ ت ِب ْ ب َ ] (ع اِ) حالت سخت . (قطرالمحیط) (منتهی الارب ). حالت سختی . (ناظم الاطباء).
-
تبه ساختن
لغتنامه دهخدا
تبه ساختن . [ ت َ ب َه ْ ت َ] (مص مرکب ) تباه ساختن . رجوع به تباه ساختن شود.
-
تبه شدن
لغتنامه دهخدا
تبه شدن . [ ت َ ب َه ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب )تباه شدن . هلاک شدن . تلف شدن . کشته شدن : نگه کن که ایران و توران سوارچه مایه تبه شد در این کارزار. فردوسی .بسی نامداران که بر دست من تبه شد بجنگ اندر آن انجمن . فردوسی .تبه شد بسی دیو بر دست من ندیدم بدانسو...
-
تبه کردن
لغتنامه دهخدا
تبه کردن . [ ت َ ب َه ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تباه کردن . هلاک کردن . کشتن . نابود کردن : بشمشیر از آن لشکر نامدارتبه کرد بسیار در کارزار. فردوسی .تبه خواست کردن خود و مادرم نگهدار شد ایزد داورم . فردوسی .چنین گفت با لشکر خود برازکه ما را تبه خواست کرد...
-
تبه گردانیدن
لغتنامه دهخدا
تبه گردانیدن . [ ت َ ب َه ْ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تباه گردانیدن . رجوع به تباه گردانیدن و تباه و تبه و دیگر ترکیب های آن دو شود.
-
تبه گردیدن
لغتنامه دهخدا
تبه گردیدن . [ ت َ ب َه ْ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) تباه گردیدن . تباه گشتن . تبه گشتن . هلاک گردیدن : همی راست گویند لشکر همه تبه گردد از بی شبانی رمه . فردوسی .نخواهم که چون تو یکی شهریارتبه گردد از چنگ من روزگار. فردوسی .تبه گردد آنهم بدست تو بربدین ...
-
تبه گشتن
لغتنامه دهخدا
تبه گشتن . [ ت َ ب َه ْ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) تباه گشتن . تبه گردیدن . هلاک گشتن . کشته شدن : سیامک بدست چنان زشت دیو تبه گشت و ماند انجمن بی خدیو. فردوسی (از اسدی ).گر ایدونکه این شاه گردد تباه تبه گشتن ما سزد زین گناه . فردوسی . || مجازاً فتنه شدن ....
-
تبه بوی
لغتنامه دهخدا
تبه بوی . [ ت َ ب َه ْ ] (اِ مرکب ) بوی تبه . تباه بوی . رجوع به تباه بوی شود.
-
تبه پیشه
لغتنامه دهخدا
تبه پیشه . [ ت َ ب َ ه ْ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) ج ، تبه پیشگان . تباهکار. تبه کار. که پیشه و کارش بر تباهی و فساد باشد. که پیشه اش تباه باشد. رجوع به تباهکار و تبه کار شود.
-
تبه چشم
لغتنامه دهخدا
تبه چشم . [ ت َ ب َه ْ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) تباه چشم . رجوع به تباه چشم شود.
-
تبه حال
لغتنامه دهخدا
تبه حال . [ ت َ ب َه ْ ] (ص مرکب ) تباه حال . حال تباه . بدحال . حال تبه . رجوع به تباه و تبه و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تبه حالی
لغتنامه دهخدا
تبه حالی . [ ت َ ب َه ْ ](حامص مرکب ) تباه حالی . بدحالی . به روز بلاافتادگی .
-
تبه خرد
لغتنامه دهخدا
تبه خرد. [ ت َ ب َه ْ خ ِ رَ ] (ص مرکب ) تباه خرد. رجوع به تباه خرد شود.