کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبنک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تبنک
لغتنامه دهخدا
تبنک . [ ت َ ب َ ] (ص ) جوان محبوب و بلندبالا و توانا راگویند. (لسان العجم شعوری ورق 281 الف ) : چه نیکو بود با خیالات نیک [کذا]بریز [کذا و ظ: بزیر] آوریدن حریف تبنک .لطیفی (از لسان العجم ایضاً).
-
تبنک
لغتنامه دهخدا
تبنک . [ ت َ ب َ ن َ / ت ُ ن َ ] (اِ) دریچه ٔ مرکب باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 256). دریچه ای بود که درو، بقالب ریختها کنند از هر صورت . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). دریچه ٔ زرگری و صفاری را گویندو آن قالبی باشد که زر و سیم گداخته را در آن ریزند....
-
تبنک
لغتنامه دهخدا
تبنک . [ ت َ ب َن ْ ن ُ ] (ع مص ) مقیم شدن . (تاج المصادر بیهقی ). مقیم شدن بجایی . (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تمکن یافتن در عزت . (از قطر المحیط) (از منتهی الارب ). جای گیر شدن در عزت . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
تپنک
لغتنامه دهخدا
تپنک . [ ت ُ پ َ ] (اِ) تبنک و دریچه ٔ زرگری . (ناظم الاطباء).
-
متبنک
لغتنامه دهخدا
متبنک . [ م ُ ت َ ب َن ْ ن ِ ] (ع ص ) مقیم و جایگیر. (آنندراج ). ثابت و برقرار و استوار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبنک شود.
-
تتنک
لغتنامه دهخدا
تتنک . [ ت َ ن َ ] (اِ) بمعنی تبنک مرقوم یعنی قالب ریخته . (لسان العجم شعوری ج 1ورق 281 ب ). بوته و دریچه ٔ زرگری . (ناظم الاطباء).
-
بی شک
لغتنامه دهخدا
بی شک . [ ش َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: بی + شک ) بدون اشتباه . بدون وهم و گمان . بدون تردید. بطور یقین . (ناظم الاطباء). بی گمان . بی ریب . بی شبهه . بلاشک . بلاشبهه .یقین . یقیناً. همانا. (یادداشت مؤلف ) : بی شک نهنگ دارد دل را همی خشایدترسم که نا...
-
مرکب
لغتنامه دهخدا
مرکب .[ م َ ک َ ] (ع اِ) برنشستنی از ستور. (منتهی الارب ). اسب . آنچه برآن سوار شوند از قسم مواشی ، اکثر به معنی اسب مستعمل است . (از غیاث ) (آنندراج ). اسب بارگی . باره . برنشستی . برنشست . برنشستنی . بارگیر. سواری . ولید. ج ، مراکب : مجلس و مرکب و ...
-
دریچه
لغتنامه دهخدا
دریچه . [ دَ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) درچه . صاحب غیاث اللغات گوید: به معنی در کوچک و همین شهرت دارد، مگر در زیاده بودن یای تحتانی تأمل است لیکن اکثر استادان دریچه به زیادت یاء تحتانی آورده اند و غالب ظن آن است که دریچه در اصل دریزه بود که زای معجمه را...