کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تباه نامی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تباه نامی
لغتنامه دهخدا
تباه نامی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) بدنامی . زشت نامی : هرکس که ببارگاه سامی نرسداز ناکسی و تباه نامی نرسد.سعدی .
-
واژههای مشابه
-
تباه داشتن
لغتنامه دهخدا
تباه داشتن . [ ت َ ت َ ] (مص مرکب ) باطل داشتن . ضایع و فاسد کردن : همی دارد او دین یزدان تباه مبادا بران نامور بارگاه . فردوسی .و ما را دوزخی میخواندو کار ما را تباه میدارد. (قصص الانبیاء جویری ).
-
تباه ساختن
لغتنامه دهخدا
تباه ساختن . [ ت َ ت َ ] (مص مرکب ) تباه گردانیدن . تباه کردن . ضایع و فاسد و خراب ساختن : طَلخ ؛ تباه ساختن کتاب را. (منتهی الارب ). باطل و بکارنیامدنی ساختن چیزی را. || منهدم کردن و ویران ساختن و هلاک و نابود ساختن کسی یا چیزی را : مبادا که گردد بت...
-
تباه شدن
لغتنامه دهخدا
تباه شدن . [ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فاسد شدن . (ناظم الاطباء). تباه گشتن . تباه گردیدن . ضایع شدن .خراب گشتن . مختل شدن . اختلال پیدا کردن : دل ایشان را ناچار نگه باید داشت گویم امروز نباید که شود عیش تباه . فرخی .زمانه رغم مرا ای به رخ ستیزه ٔ ماه ...
-
تباه کردن
لغتنامه دهخدا
تباه کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کشتن . (ناظم الاطباء). هلاک کردن . نابود کردن . (ناظم الاطباء) : نهانش همی کرد خواهم تباه چه بینید و این را چه دارید راه . فردوسی .پیامی فرستادنزدیک شاه که کردی فراوان ز لشکر تباه . فردوسی .مرا چرخ گردان اگر بیگن...
-
تباه گردانیدن
لغتنامه دهخدا
تباه گردانیدن . [ ت َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تباه کردن . بهمه ٔ معانی رجوع به تباه و تباه کردن و دیگر ترکیب های تباه شود.
-
تباه گردیدن
لغتنامه دهخدا
تباه گردیدن . [ ت َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تباه گشتن . ضایع و فاسد شدن . خراب گردیدن : علما راست رتبتی در جاه که نگردد بروزگار تباه . اوحدی . || هلاک گردیدن : همی گفت با دل که بر دست شاه گر ایدون که سودابه گردد تباه ... فردوسی .زمانه برانگیختش با سپاه ک...
-
تباه گشتن
لغتنامه دهخدا
تباه گشتن . [ ت َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) تباه شدن . تباه گردیدن . فاسد و ضایع گشتن . خراب گشتن : چون مغز گوز (جوز) تباه گشته . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || منغص شدن : عیش مسلمانان بدیدن وی تباه گشتی .(گلستان ). || هلاک گشتن : همی گشت بهرام گرد سپاه که تا ...
-
تباه بوی
لغتنامه دهخدا
تباه بوی . [ ت َ ] (اِ مرکب ) بوی تباه . بوی بد. گنده بوی . بوی پوسیده ٔ چیزی .
-
تباه چشم
لغتنامه دهخدا
تباه چشم . [ ت َ چ َ ] (ص مرکب ) آنکه چشم او تباه شده بعلت .اَدوَش . دوشاء. رجوع به تباه و ادوش و دوشاء شود.
-
تباه خرد
لغتنامه دهخدا
تباه خرد. [ ت َ خ ِ رَ ] (ص مرکب ) مخبول . دلشده . دیوانه . مُخَبَّل . هَک ّ. (منتهی الارب ).
-
تباه خو
لغتنامه دهخدا
تباه خو. [ ت َ ] (ص مرکب ) بدخو. مُخَمّج . (منتهی الارب ).
-
تباه دست
لغتنامه دهخدا
تباه دست . [ ت َ دَ ] (ص مرکب ) کسی که دستش فالج بود و یا رعشه داشته باشد. (ناظم الاطباء). چلاق . آنکه دستش ازکارافتاده باشد: اَکنَع؛ مرد تباه دست . (منتهی الارب ).
-
تباه رای
لغتنامه دهخدا
تباه رای . [ ت َ ] (ص مرکب ) تباه خرد. مرد سست عقل . تبه رای .