کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تاختن بر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کین تاختن
لغتنامه دهخدا
کین تاختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) جنگ کردن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چو دید او گرفت آرزو ساختن که من با تو آیم به کین تاختن .اسدی (از یادداشت ایضاً).
-
آب تاختن
لغتنامه دهخدا
آب تاختن . [ ت َ ](مص مرکب ) میختن . میزیدن . (صحاح الفرس ) : ز قلب آنچنان سوی دشمن بتاخت که از هیبتش شیر نر آب تاخت . رودکی .و سنگ اندر کمیزدان و دشخواری آب تاختن . (التفهیم ).
-
پیش تاختن
لغتنامه دهخدا
پیش تاختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) بجلو تاختن . برابر رفتن بشتاب . تاختن قبل از دیگران .
-
رسن تاختن
لغتنامه دهخدا
رسن تاختن . [ رَ س َ ت َ ] (مص مرکب ) رسن افکندن . (از آنندراج ). ریسمان انداختن : گه این را گه آن را رسن ساختی خطر بین کز انسان رسن تاختی .(از آنندراج ).
-
بیرون تاختن
لغتنامه دهخدا
بیرون تاختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) خارج شدن از شهر یا قلعه بقصد حمله . برون تاختن . رجوع به برون تاختن شود.
-
بهم تاختن
لغتنامه دهخدا
بهم تاختن . [ ب ِ هََ ت َ ] (مص مرکب ) حمله کردن بهم . بیکدیگر حمله نمودن .
-
برون تاختن
لغتنامه دهخدا
برون تاختن . [ ب ِ / ب ُ ت َ ] (مص مرکب ) بیرون تاختن . به خارج بردن بسرعت : ز پیش همایش برون تاختندبه آب فرات اندر انداختند. فردوسی .سخنها ز هر گونه برساختندهیونی تگاوربرون تاختند. فردوسی .ز گردان خاور سواری چو ابربرون تاخت با خود و با خشت و گبر. اس...
-
خر تاختن
لغتنامه دهخدا
خر تاختن . [ خ َ ت َ ] (مص مرکب ) خر دوانیدن . خر را با دویدن بحرکت درآوردن : چه تازی خر به پیش تازی اسپان گرفتاری بجهل اندر، گرفتار.ناصرخسرو.
-
چهاراسبه تاختن
لغتنامه دهخدا
چهاراسبه تاختن . [ چ َ / چ ِ اَ ب َ / ب ِ ت َ ] (مص مرکب ) با چهار اسب بسوی چیزی یا جایی تاختن . || کنایه از تند رفتن و عجله و شتاب داشتن است : فلان را دیدم که چهاراسبه میتازد و می آید؛ سخت بشتاب می آید.
-
چهارنعل تاختن
لغتنامه دهخدا
چهارنعل تاختن . [ چ َ / چ ِ ن َ ت َ ] (مص مرکب ) راندن اسب به شتاب تمام . در تگ افکندن . چون باد صرصر راندن مرکب . بس تند دوانیدن . چهارگامه راندن . || تند و تیز رفتن . با شتاب تمام رفتن .
-
خیل تاختن
لغتنامه دهخدا
خیل تاختن . [ خ َ / خ ِ ت َ ] (مص مرکب ) اسب تاختن . میدانداری کردن : من از فراق تو بیچاره سیل می بارم مثال ابر بهاری تو خیل می تازی .سعدی .
-
خوی تاختن
لغتنامه دهخدا
خوی تاختن .[ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ت َ ] (مص مرکب ) عرق سرازیر شدن . عرق بسیار از آدمی جاری شدن : ز بس خوی کز سر و رویش همی تاخت تنش گفتی ز تاب خشم بگداخت .(ویس و رامین ).
-
جستوجو در متن
-
کین آختن
لغتنامه دهخدا
کین آختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) کین کشیدن . کینه کشیدن . انتقام گرفتن : دگر اسب شبدیز کز تاختن نماندی به هنگام کین آختن . فردوسی .همی برد بر هر سویی تاختن بدان تاختن بود کین آختن . فردوسی .یلانی که شان پیشه کین آختن شبانروز خو کرده بر تاختن .اسدی .
-
مهاجمة
لغتنامه دهخدا
مهاجمة. [ م ُ ج َ م َ ] (ع مص ) هجوم کردن . حمله بردن .تاختن بر. || (اِمص ) هجوم . ج ، مهاجمات .