کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تاجور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تاجور
لغتنامه دهخدا
تاجور. [ تاج ْ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) این کلمه از تاج (معرب تاگ ) است با مزید مؤخر «ور». بزبان ارمنی تاگاور (تاجور). کنایه از پادشاه . (آنندراج ). شهریار. تاجدار. مَلِک . سلطان . صاحب تاج . تاج گذارده . شاه . بزرگ . معمم . مکلل . مکلله : از این دو...
-
جستوجو در متن
-
تاگ ور
لغتنامه دهخدا
تاگ ور. [ وَ ] (ص مرکب ) این کلمه مرکب است از «تاگ » و مزید مؤخر «ور» بمعنی تاج دار، تاجور، مکلل . رجوع به تاجور و تکفور و حواشی جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 3 صص 484-488 شود. این کلمه را ارمنیان بصورت تگور بمعنی شاه و تاجدار استعمال کنند.
-
گزند یافتن
لغتنامه دهخدا
گزند یافتن . [ گ َ زَ ت َ ] (مص مرکب ) آسیب دیدن . زیان دیدن : به یک تاجور تخت باشد بلندچو افزون شود ملک یابد گزند.رجوع به گزند شود.
-
کلاه ور
لغتنامه دهخدا
کلاه ور. [ ک ُ وَ ] (ص مرکب ) بمعنی کلاه ملک . (آنندراج ). تاجور. کلاهدار. تاجدار. پادشاه . و رجوع به ترکیب کلاه ملک شود.
-
پرستندگی
لغتنامه دهخدا
پرستندگی . [ پ َ رَ ت َ دَ / دِ ] (حامص ) عبادت . عبودیت . || خدمت . خادمی . خدمتکاری : نباید ز شاهان پرستندگی نجوید کس از تاجور بندگی .فردوسی .
-
هریکی
لغتنامه دهخدا
هریکی . [ هََ ی َ / ی ِ ] (ضمیر مبهم مرکب ) هریک . هرکدام . (یادداشت به خط مؤلف ) : بیامد سپاه و بیامد پسربخندید با هریکی تاجور. فردوسی .رجوع به هر و هریک شود.
-
تخت دار
لغتنامه دهخدا
تخت دار. [ ت َ ] (نف مرکب ) تاجور. پادشاه . دارنده ٔ اریکه و صاحب سریر سلطنتی : و ذکر محامد اخلاق این پادشاه خوب سیرت و این تخت دار جوانبخت همه کس بخواند. (راحةالصدور راوندی ).
-
تاج بر
لغتنامه دهخدا
تاج بر. [ ب َ ] (اِ مرکب ) معرب تاجور و عرب آنرا جمع بسته و تجاوره استعمال کرده است «عدی ّبن زید» گوید:بعد بنی تبع نخاورةقد اطمأنت بها مرازبها (المعرب جوالیقی ص 319).مصحح در حاشیه ٔ همین صفحه گوید: «سخو»در نسخه ٔ چاپ «لایپزیک » تجاوره را جمع تاجور ش...
-
کندرو
لغتنامه دهخدا
کندرو. [ ک ُ رَ] (اِخ ) نام وزیر ضحاک . (برهان ) (رشیدی ) (جهانگیری )(آنندراج ) (انجمن آرا) (از فهرست ولف ) : ورا کندرو خواندندی به نام به کندی زدی پیش بیداد گام . فردوسی .سخنها چو بشنید زو کندروبکرد آنچه گفتش جهاندار نو. فردوسی .به کاخ اندر آمد روان...
-
نوشین روان
لغتنامه دهخدا
نوشین روان . [ رَ ] (اِخ ) انوشیروان . نوشیروان . صورتی است ازنام انوشیروان . رجوع به انوشیروان شود : هم سبب امن را رایت توکیقبادهم اثر عدل را رای تو نوشین روان . خاقانی .عنصر نوشین روان عدل به عالم هرمز دولت طراز تاجور آورد.خاقانی .
-
جهانجوی
لغتنامه دهخدا
جهانجوی . [ ج َ ] (نف مرکب ) جهانجو : جهانجوی اگر کشته گردد بنام به از زنده دشمن بدو شادکام . فردوسی .ز هر شهر فرزانه و رای زن بنزد جهانجوی گشت انجمن . فردوسی .جهانجوی کیخسرو تاجورنشسته بر آن تخت و بسته کمر.فردوسی .
-
مانندگی
لغتنامه دهخدا
مانندگی . [ ن َن ْ دَ / دِ ] (حامص ) مانندی . شباهت . مشابهت . مضارعت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مانند بودن : ندیدم من اندر جهان تاجوربدین فر و مانندگی با پدر. فردوسی .مانندگی یکی است به عرضی ... (دانشنامه ).ندانم که از پاکی پیکرش چه مانندگی سازم...
-
تکفور
لغتنامه دهخدا
تکفور. [ ت َ ] (اِخ ) کلمه ٔ تکفور را مورخین قرن هفتم الی نهم هجری از قبیل ابن العبری و ابن بی بی و ابن فضل اﷲ العمری و قلقشندی و حمداﷲ مستوفی بعنوان لقب ، مانند قیصر و خاقان و فقفور و جز اینها برای عموم ملوک ارمنیه ٔ صغری یعنی ارمنیه ٔ غربی ، واقع ب...
-
ننگی
لغتنامه دهخدا
ننگی . [ ن َ ] (ص نسبی ) ننگین . سرافکنده و شرمسار و خجلت زده و بی اعتبار و بی ارج و خفیف : بکوشم که ننگی نگردم به کاربه نزدیک آن نامور شهریار. فردوسی .بدو گفت بیژن مرا زین سخن به پیش جهاندار ننگی مکن . فردوسی .بدو گفت رهام کای تاجوربدین کار ننگی مگر...