ننگی . [ ن َ ] (ص نسبی ) ننگین . سرافکنده و شرمسار و خجلت زده و بی اعتبار و بی ارج و خفیف :
بکوشم که ننگی نگردم به کار
به نزدیک آن نامور شهریار.
بدو گفت بیژن مرا زین سخن
به پیش جهاندار ننگی مکن .
بدو گفت رهام کای تاجور
بدین کار ننگی مگردان گهر.
اگر کند بودی گشاد برم
از این زخم ننگی شدی گوهرم .
فرومایه را دور دار از برت
مکن آنکه ننگی شود گوهرت .