کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تابناکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تابناکی
لغتنامه دهخدا
تابناکی . (حامص مرکب ) درخشندگی . پرتو افشانی : خاکش ز شکوه تابناکی حاجتگه خلق شد ز پاکی . نظامی .مه و خورشید را برفرش خاکی ز جمعیت رسید این تابناکی .نظامی .
-
جستوجو در متن
-
نورانیت
لغتنامه دهخدا
نورانیت . [ نی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) روشنائی . تشعشع. تابانی . (ناظم الاطباء). نورانی بودن . روشنی . تابناکی .
-
شفافی
لغتنامه دهخدا
شفافی . [ ش َف ْ فا ] (حامص )لطافت و نازکی و تنکی . (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). || درخشندگی و تابناکی . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به شفاف شود.
-
رخشانی
لغتنامه دهخدا
رخشانی . [ رَ / رُ ] (حامص ) حالت رخشان . صفت رخشان . رخشندگی . درخشندگی . تابناکی . تابندگی . تلألؤ. لمعان .درخشانی . بریق . براق . (یادداشت مؤلف ) : فروتر ز کیوان ترا اورمزدبه رخشانی لاله اندر فرزد. ابوشکور بلخی .دوان شد به بالین او اورمزدبه رخش...
-
رخشش
لغتنامه دهخدا
رخشش . [ رَ ش ِ ] (اِمص ) درخشش . رخشیدن . (ناظم الاطباء). عمل رخشیدن . صفت رخشیدن . رخشندگی . درخشندگی . تابناکی . تابندگی . تابش : به رخشش بکردار تابان درخشی که پیچان پدید آید از ابر آذر. ؟ (از لغت فرس اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی ).|| شعاع نور و پرتو ر...
-
شعله رخسار
لغتنامه دهخدا
شعله رخسار. [ ش ُ ل َ / ل ِ رُ ] (ص مرکب ) شعله رخ . شعله روی . تابنده رخسار. شعله دیدار. صاحب آنندراج گوید: از اسمای محبوب است . مجازاً، آنکه چهره ای چون آتش زبانه کننده دارد از زیبائی و تابناکی : گریبان می درم بیخود چو بینم شعله رخساری دو دستم در ت...
-
مصقل
لغتنامه دهخدا
مصقل . [ م ُ ص َق ْ ق َ ] (از ع ، ص ) مهره زده . صیقل یافته . صیقلی . صیقل داده شده . در تابناکی و جلا همانند آینه شده : بفرمود تا خانه ٔ مکعب مسطح بنا کردند و سطوح او را به گچ و مهره مصقل گردانیدند. (سندبادنامه ص 64).خانه ٔ مصقل همه جا روی توست از پ...
-
نضارة
لغتنامه دهخدا
نضارة. [ ن َ رَ ] (ع اِمص ) تازگی . تازه روئی . خوبی . (منتهی الارب ). در اصل به معنی زیبائی و تابناکی روی است ، سپس در مورد هر فراخی و آسودگی به کار رفته . (از متن اللغة). نضرة. رجوع به نضارت شود. || (مص ) تازه و با آب گردیدن .(از منتهی الارب ). تاز...
-
شعشعه
لغتنامه دهخدا
شعشعه . [ ش َ ش َ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِمص ) شعشعة. تابندگی . تابناکی . شعشعه ٔ جمال فلان .(یادداشت مؤلف ). روشنی . (از آنندراج ) : فر فردوس است این پالیز راشعشعه ٔ عرش است مر تبریز را. مولوی .بیخود از شعشعه ٔ پرتو ذاتم کردندباده از جام تجلی ّ صفاتم...
-
روشنی
لغتنامه دهخدا
روشنی . [ رَ / رُو ش َ ] (حامص ) روشنایی . مرادف تاب و فروغ و ضیاست . (از آنندراج ). تاب و روشنایی و تابناکی . (ناظم الاطباء). ضیاء. سناء. (ترجمان القرآن ). فروغ . فروز. نور. پرتو. شِرق . شَرق . بهر. ضوء. ضیا. ضیاء. سنا. (یادداشت مؤلف ). مقابل تاریک...
-
امیرکبیر
لغتنامه دهخدا
امیرکبیر. [ اَ ک َ ] (اِخ ) میرزاتقی خان ، پسر محمدباقر فراهانی ، ملقب به اتابک اعظم و امیر نظام و امیرکبیر. بزرگترین رجل سیاسی دو قرن اخیر ایران و از بزرگترین وزرای ایران در دوره ٔ اسلامی است . وی در حدود سال 1223 هَ .ق . متولد شد. از دوره ٔ کودکی و...
-
خورشید
لغتنامه دهخدا
خورشید. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ) (از: خور+ شید) خور. مهر. هور. شمس . شارق . بیضاء. شید. (مهذب الاسماء).روز. غزاله . (یادداشت بخط مؤلف ). ستاره ای که جاذبه ٔ گرانشی آن اجرام منظومه ٔ شمسی را بر مداراتشان نگاه میدارد. نزدیکترین ثوابت است به زمین و با وجو...
-
خمینی
لغتنامه دهخدا
خمینی . [ خ ُ م َ / م ِ ] (اِخ ) روح اﷲ. آیت اﷲ العظمی روح اﷲ الموسوی الخمینی .ولادت امام : امام خمینی رضوان اﷲ علیه روز بیستم جمادی الثانی (برابر با سالروز میلاد دخت گرامی پیامبر، حضرت فاطمه ٔ زهرا (س ) سال 1320 هَ . ق . در شهرستان خمین چشم به جهان ...