کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیقراری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بی قراری
لغتنامه دهخدا
بی قراری . [ ق َ ] (حامص مرکب ) بی ثباتی . حالت و کیفیت بی قرار. ناپایداری . (از ناظم الاطباء). مقابل ثبات و سکون . || بی آرامی و قَلَق و وحشت و اضطراب . (ناظم الاطباء). تململ . برم . تبعص . تبعصص . ضجر. بی طاقتی . بی تابی . (یادداشت مؤلف ) (از منته...
-
قراری
لغتنامه دهخدا
قراری . [ ] (سریانی ، اِ) حب خروع است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
قراری
لغتنامه دهخدا
قراری . [ ق َ ] (اِخ ) مؤلف آتشکده آرد: از شاعران گیلان است و جوانی است مستعد که در خدمت خان احمدخان به رتق و فتق کارهای مردم همت می گماشته بعد از انقلاب حرکت کرده و به قزوین آمده . اسمش مولانانورالدین محمد است . این چند شعر از او انتخاب شد:از آن چو...
-
قراری
لغتنامه دهخدا
قراری . [ ق َ ] (ص نسبی ) (رنگ ...) رنگ ثابت که به شستن و آفتاب زایل نشود. ثبات و استحکام . (ناظم الاطباء): لاک شبنمی باشد که به شاخ درخت کنارو چند درخت دیگر مخصوص ملک هندوستان منجمد گردد و آن را کوفته بپزند و از آن رنگ سرخی حاصل شود و رنگ آن قراری ب...
-
قراری
لغتنامه دهخدا
قراری . [ ق َ ](اِ) اقراری . || قبولی . (ناظم الاطباء).
-
قراری
لغتنامه دهخدا
قراری . [ ق َ ری ی ] (اِخ ) جایگاهی است در شش میلی واقصه که در بین عقبه و واقصه واقع است و خرابه ها و قبه های کوچک در آن مشاهده میشود. (از معجم البلدان ).
-
قراری
لغتنامه دهخدا
قراری . [ ق َ ری ی ] (ع ص ، اِ) درزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خیاط. (اقرب الموارد). || نای زن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قصب زن . نایی . (از اقرب الموارد). || مرد شهرباش که از کسی احسان نخواهد. || هر پیشه ور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب ...
-
سیم قراری
لغتنامه دهخدا
سیم قراری . [ م ِ ق َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سیم حلال . (آنندراج ). سیم خالص . سیم خام : در موسمی که از گل زرد و سفید باغ سیم قراری و زر کامل عیار یافت .انوری (از آنندراج ).
-
بی
لغتنامه دهخدا
بی . (اِ) کرم وپروانه . (ناظم الاطباء). بید. (از اشتینگاس ). ظاهراًمصحف یا لهجه ای است «بید» را. و رجوع به بید شود.
-
بی
لغتنامه دهخدا
بی . (پیشوند) حرف نفی . مقابل با که کلمه ٔ اثبات است . بر سر اسم درآید و اسم را به صفت بدل کند چون بصیرت که بمعنی بینائی است و اسم است و اگر گویند بی بصیرت صفت میگردد و مسمایی لازم است که قبل از آن ذکر کرده و به این صفت او را متصف سازند و بگویند آدم ...
-
بی
لغتنامه دهخدا
بی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود : مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت بخط خویش الف را همی بجهد از بی . ناصرخسرو.راست از راه تقدم چون الف شد وآنگهی بدسگالش بازپس افتاده چون بی میرود.شمس طبسی .
-
بی
لغتنامه دهخدا
بی . [ ب َی ی ] (ع ص ) (از «ب ی ی ») مرد ناکس و فرومایه و ابن بَی ّ مثله . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
بی
لغتنامه دهخدا
بی . [ ب َی ی ] (ع مص ) (از «ب وی ») مشابه شدن غیر خود را در کردار. (منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة). مشابه شدن غیر پدر خود را در کردار. (ناظم الاطباء).
-
بی بی
لغتنامه دهخدا
بی بی . (اِ) زن نیکو و خاتون خانه را گویند.(برهان ). اشکاسمی «بی بی » ، طبری «بی بی » ... اصلاً از ترکی شرقی است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). زن نیکو و کدبانوی خانه . (آنندراج ) (انجمن آرا). خاتون . (منتهی الارب ). زن نیکو. (اوبهی ). خانم . خاتون . خدی...
-
کوشک بی بی چه
لغتنامه دهخدا
کوشک بی بی چه . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان شیراز است که 962 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).