کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیوفایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
بی وفایی
لغتنامه دهخدا
بی وفایی . [ وَ ] (حامص مرکب )صفت بی وفا. بدعهدی . (ناظم الاطباء). مقابل باوفائی ووفاداری . زنهارخواری . (یادداشت مؤلف ) : که دانست از تومرا دید بایدبچندان وفا اینهمه بی وفایی . فرخی .هر روز جهان به جانرباییست انصاف ده این چه بی وفاییست . نظامی .چون...
-
جستوجو در متن
-
مغادرت
لغتنامه دهخدا
مغادرت . [ م ُ دَ / دِرَ ] (از ع ، مص ) با یکدیگر بیوفایی کردن . (غیاث ).
-
وفایی
لغتنامه دهخدا
وفایی . [ وَ ] (ص نسبی ) منسوب به وفاء. || (حامص ) وفاداری و صداقت و نمک به حلالی . ضد بیوفایی . (ناظم الاطباء).
-
بی خطایی
لغتنامه دهخدا
بی خطایی . [ خ َ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی خطا. خطا نکردن . اشتباه نکردن :چون کز تو وفاست بیوفایی پیش تو خطاست بیخطایی .نظامی .
-
جدایی کردن
لغتنامه دهخدا
جدایی کردن . [ ج ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دوری کردن . مُفارقت . هَجر. (منتهی الارب ). هَجران : چنین با پدر بیوفایی کنم ز مردی و دانش جدایی کنم . فردوسی .یار با ما بیوفائی میکندبیگناه از ما جدائی میکند.سعدی .
-
سست رایی
لغتنامه دهخدا
سست رایی . [ س ُ ] (حامص مرکب ) عمل سست رای . بی تدبیری : که رای و بزرگان گوایی دهندنه از بیم و از سست رایی دهند. فردوسی .کتاب از دست دادن سست رایی است که اغلب خوی مردم بیوفایی است .سعدی .
-
کیسان
لغتنامه دهخدا
کیسان . [ ک َ] (ع اِمص ) سگالش و حیله و بیوفایی . اسم است غدر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سگالش و غدر و بیوفایی . (ناظم الاطباء). اسم است غدر را. (از اقرب الموارد).- ام کیسان ؛ لقب زانو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). لقب رکبه و زانو. (ناظم الاطباء) ...
-
کوشککی قاینی
لغتنامه دهخدا
کوشککی قاینی . [ ک َ ی ِ ی ِ ] (اِخ ) از شاعران معاصر سلطان سنجر و در هجو و هزل استاد بود. هزلیات او غالباً در حق کسانی است که در جنگ سنجر با غزان نسبت به وی غدر و بیوفایی کردند. رجوع به لباب الالباب چ سعید نفیسی ص 372 و مجمع الفصحاء ج 1 ص 488 شود.
-
سالم
لغتنامه دهخدا
سالم . [ ل ِ ] (اِخ ) اسمش عبدالغفار از مردم مدینة المؤمنین کاشان است . زیاده بر این ازحالش خبری معلوم نشد این رباعی از فکرهای او است :یک لحظه غم تو بیوفایی نکندبا غیر دل من آشنایی نکندغم با دل خون گرفته عهدی کرده ست تا او باشد از او جدایی نکند.(آتش...
-
مؤمن
لغتنامه دهخدا
مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) سبزواری . از معاصران تقی اوحدی و از گویندگان قرن یازدهم هجری بود. از اوست :اول همه جام آشنایی دادی آخر ز پی اش زهر جدایی دادی چون کشته شدم نگفتی این کشته ٔ کیست داد از تو که داد بیوفایی دادی .(از قاموس الاعلام ترکی ) (از ...
-
دخل
لغتنامه دهخدا
دخل . [ دَ خ َ ] (ع اِ) دَخل . تهمت . || مفسده . || فساد عقل و فساد جسم . || مکر و فریب و بیوفایی . || عیب حسب . || بیماریی است . || درخت درهم پیچیده . (منتهی الارب ). درختان انبوه . || قومی که منسوب کنند خود را بسوی کسانی که نیستند از آنها. یقال : ه...
-
رشکی
لغتنامه دهخدا
رشکی . [ رَ ] (اِخ ) یا رشکی سبزواری ، مولانا شرف . مدتی در کاشان اقامت گزید و بعد به گیلان مهاجرت کرد و در آنجا درگذشت . بیت زیر از اوست :به عیب بیوفایی تا نگردد متهم یارم به هر کس می رسم شکر وفای یار می گویم . (از قاموس الاعلام ترکی ).ورجوع به فرهن...
-
رجیع
لغتنامه دهخدا
رجیع. [ رَ ] (اِخ ) آبی است مر هذیل را بر هفت گروه از عدة و در آنجا غدر کرده شده به مرثدبن ابی مرثد و سریه ٔ او هرگاه آن سریه را پیغامبر (ص ) با قوم عَضَل و قاره فرستاد. (منتهی الارب ). آبی است ازآن هذیل نزدیک هداءة در میان مکه و طائف و آن موضعی است ...
-
فلانی
لغتنامه دهخدا
فلانی . [ ف ُ ] (اِ) (ضمیر مبهم ) فلان .بهمان . در تداول بین فلان و فلانی فرق است . در فلان نوعی ابهام مندرج است اما اگر کسی بگوید «از قول من به آن آقا بگویید فلانی با شما کار دارد»، دیگر ابهام در آن نیست . (از فرهنگ فارسی معین ). ولی ظاهراً در قدیم ...