کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیور
لغتنامه دهخدا
بیور. [ وَ / ب َ وَ] (اِخ ) مخفف بیوراسب . نام ضحاک ماران و او را بیورسب میخوانده اند و بتخفیف بیور خوانند لیکن صاحب فرهنگ به این معنی بفتح اول و ضم ثانی آورده است . (برهان ). بیورد. لقب ضحاک ، چه ده هزار اسب بر درگاه او موجود بود. (رشیدی ) (انجمن آر...
-
بیور
لغتنامه دهخدا
بیور. [وَ ] (عدد، ص ، اِ) بیوار. در زبان پهلوی ده هزار بود. (فرهنگ اسدی ). ده هزار. (برهان ). (10000) بزرگترین عددیست که در اوستا نام برده شده . در پهلوی بیور، دراوستا باوار. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) . ده هزار و بیوراسب یعنی ده هزار اسب . (رشیدی ). ده...
-
جستوجو در متن
-
پیوده
لغتنامه دهخدا
پیوده . [ دَ ] (اِ) هزار را گویند. (آنندراج ).و ظاهراً کلمه مصحف بیور باشد. رجوع به بیور شود.
-
پیور
لغتنامه دهخدا
پیور. [ وَ ] (اِ) ده هزار بود بزبان پهلوی . تلفظی از بیور است . رجوع به بیور شود : سپه بود پیور سوی کارزارکه پیور بود در عدد ده هزار.فردوسی .
-
بئور
لغتنامه دهخدا
بئور. [ ب َ ءِ وَ ] (اِ) صورت اوستائی کلمه ٔ بیور است بمعنی ده هزار. بیور. ده هزار. (از فرهنگ ایران باستان پورداود ص 31).
-
بیورسب
لغتنامه دهخدا
بیورسب . [ وَ رَ / ب َ وَ رَ ] (اِخ ) (از: بیور + َسَب = اسب ) ضحاک ماران را گویند، و وجه تسمیه اش آنکه پیش از پادشاهی ده هزار اسب داشته است و بزبان دری بیور بمعنی ده هزار باشد و اورا به این اعتبار بدین نام میخوانده اند. و نام اصلی او بیور بر وزن صبو...
-
ژانتی یی
لغتنامه دهخدا
ژانتی یی . (اِخ ) مرکز تجارتی لاسن در ایالت سو در ساحل رود بیور، دارای 15623 تن سکنه و راه آهن . در آنجا دباغخانه های بسیار است .
-
ژوئی آن ژزاس
لغتنامه دهخدا
ژوئی آن ژزاس . [ آ ژُ ] (اِخ ) نام کمونی در «سن -اِ-اُواز» از ولایت ورسای بر کنار بیور به فرانسه ، دارای 2029 تن سکنه .
-
ذوالحیة
لغتنامه دهخدا
ذوالحیة. [ ذُل ْ ح َی ْ ی َ ] (اِخ ) لقب پادشاهی اساطیری که هزار سال عمر یافت موسوم به ضحاک و بر دوش او دو مار رسته بود. رجوع به ضحاک و آک و بیور شود.
-
بیوار
لغتنامه دهخدا
بیوار. [ بی ] (عدد، اِ) بیور. (برهان ). عدد ده هزار را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (از جهانگیری ). ده هزار. (رشیدی ) : از همت تو کی سزد آخر که بنده راهر سال عشر الف ز بیوار میرسد .سراج الدین سگزی .
-
برزم
لغتنامه دهخدا
برزم . [ ب َ زَ ] (اِ) ناز و ادا. ناز و کرشمه . (برهان )(فرهنگ منظومه ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : هست برزم کرشمه بالا اسب ده هزار است بیور اینجا اسب .(از صاحب فرهنگ منظومه ).
-
بیوراسب
لغتنامه دهخدا
بیوراسب . [ وَ اَ / ب َ وَ ] (اِخ ) (از: بیور = ده هزار + اسب ) لقب ضحاک بوده است چه ده هزار اسب بر درگاه او موجود بوده است . (از جهانگیری ) (از غیاث ) (از آنندراج ) (رشیدی ) (انجمن آرا) : افسانه شد حدیث فریدون و بیوراسب زان هر دو آن کدام بمخبر نکوتر...
-
ابیات
لغتنامه دهخدا
ابیات . [ اَب ْ ] (ع اِ) ج ِ بیت . خانه ها. || فردها از شعر : نبیند کسی نامه ٔ پارسی دو بیور [ ظ: نوشته ] به ابیات صد بار سی . فردوسی .آن ابیات امیر را سخت خوش آمد و همگان بپسندیدند و نسخت کردند. (تاریخ بیهقی ). و آنرا به آیات و اخبار و ابیات و اشعار...
-
ار
لغتنامه دهخدا
ار. [اَ / اَرر ] (اِ) مخفّف ارّه (درودگری ). (برهان ):نه من بیش دارم ز جمشید فرّکه ببرید بیور میانش به ارّ. فردوسی .به یزدان که او داد دیهیم و فرّاگر نه میانش ببرم به ارّ . فردوسی .چو خستو بیاید ببندد کمر ببرم میانش ببرنده ار. فردوسی .کلک مانی طبعش آ...