کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیهودگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیهودگی
لغتنامه دهخدا
بیهودگی . [ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) بیهدگی . حالت و کیفیت بیهوده . بطلان . عدم حق . (ناظم الاطباء). لاطائلی . عمل لغو : ور بدست جاهل بیباک باشد یک زمان دفتر بیهودگی و سبحه ٔ علیا شود. ناصرخسرو.- به بیهودگی ؛ به عبث : زن پاکتن را به آلودگی برد نام و ی...
-
جستوجو در متن
-
هزل
لغتنامه دهخدا
هزل . [ هََ زَ ] (ع اِمص ) بیهودگی . || (مص ) بازی کردن . (منتهی الارب ).
-
جفنگی
لغتنامه دهخدا
جفنگی .[ ج َ ف َ ] (حامص ) بیهودگی و بطلان . (ناظم الاطباء).
-
بی فائدگی
لغتنامه دهخدا
بی فائدگی . [ ءِ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) بی فایدگی . بیهودگی . رجوع به بی فایدگی شود.
-
خودبهایی
لغتنامه دهخدا
خودبهایی . [ خوَدْ / خُدْ ب َ ] (حامص مرکب ) بیهودگی . تکبر. خودپرستی . (ناظم الاطباء).
-
مهازلة
لغتنامه دهخدا
مهازلة. [ م ُ زَ ل َ ](ع مص ) بیهودگی و بازی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بیهودگی کردن و بازی کردن . (ناظم الاطباء). ممازحة. (از اقرب الموارد). || (اِمص ) هزل گویی : در مطایبه و مهازله بسیار فطرتش قادر بوده ... (تذکره ٔ عرفات در ترجمه ٔ پهلوان م...
-
بیهدگی
لغتنامه دهخدا
بیهدگی . [ هَُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) مخفف بیهودگی . حالت و چگونگی بیهوده . یاوگی . بطلان . عدم حقانیت : گرْش نبودم بکار بیهدگی کردبیهدگی ناید از مهیمن قهار.ناصرخسرو.
-
هزال
لغتنامه دهخدا
هزال . [ هََ زْ زا ] (ع ص ) بسیارهزل . (اقرب الموارد). بسیار بیهوده گوی . || مسخره .بازیگر. دلقک که موجب هزل و بیهودگی باشد : بفرمود تا همه ٔ مطربان و مسخرگان و هزالان و سگان شکاری و بوزنه و از این جنسها که تماشای خلافت باشد ازسرای خلافت بیرون کردند....
-
توعیق
لغتنامه دهخدا
توعیق . [ ت َ ] (ع مص ) درنگ و بازداشتن . || خلاف ورزیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بازی و بیهودگی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || برگردانیدن و فاسد کردن . (از اقرب الموارد). || به بدخوئی نسبت...
-
برخیر
لغتنامه دهخدا
برخیر. [ ب َ ] (ق مرکب ) (از: بر + خیر) بخیره . به بیهودگی و برعبث : خاقانی از انده رشیدت تا کی بود اشک و نوحه برخیر. خاقانی .اژدها سر بدم رساند و بازسر دم اژدها خورد برخیر. خاقانی .رجوع به خیر و خیره و برخیره شود.
-
مردم کش
لغتنامه دهخدا
مردم کش . [ م َ دُ ک ُ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ مردم . آدمکش . قاتل . جلاد. میرغضب : ز پرده به گیسو بریدش کشان گرفتار در دست مردم کشان . فردوسی .ز نیکی جدا مانده ام زین نشان گرفتار در دست مردم کشان . فردوسی .همی بود گرسیوز بد نشان ز بیهودگی یار مردم کشان...
-
باطله
لغتنامه دهخدا
باطله . [ طِ ل َ / ل ِ ] (از ع ص ) مؤنث باطل : لاحاجب است بر در الا شده مقیم کو ابلهان باطله را میزند قفا. خاقانی . || به اصطلاح اهل دفاتر ایران ، فرد باطل ، منسوخ . (آنندراج ).- داغ باطله ؛ نشان بیهودگی و از کار افتادگی . - داغ باطله به اسپی یا کس...
-
بیحاصلی
لغتنامه دهخدا
بیحاصلی . [ ص ِ ] (حامص مرکب ) بیهودگی . بی نفعی : چنین گفت یک ره به صاحبدلی که عمرم تبه شد به بیحاصلی . سعدی .تملق حجاب است و بیحاصلی چو پیوندها بگسلی واصلی . سعدی .عمر بگذشت به بیحاصلی و بلهوسی ای پسر جام میم ده که به پیری برسی . حافظ.اوقات خوش آن ...
-
هرزه
لغتنامه دهخدا
هرزه . [ هََ زَ / زِ ] (ص ) بیهوده . (غیاث ) (آنندراج ). خیره . (صحاح الفرس ). یاوه . یافه . (یادداشت به خط مؤلف ) : چو بیچاره گردی و پیچان شوی ز گفتار هرزه پشیمان شوی . فردوسی .خنده ٔ هرزه مایه ٔ جهل است مرد بیهوده خند نااهل است . سنائی .گرد بازار ...