کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بینان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بینان
لغتنامه دهخدا
بینان . (نف ، ق ) (از: بین + َان ) صفت بیان حالت از دیدن . بیننده . || درحال دیدن . (یادداشت مؤلف ).
-
واژههای همآوا
-
بی نان
لغتنامه دهخدا
بی نان . (ص مرکب ) (از: بی + نان ) که نان و قوت نداشته باشد. بی خوراک . فاقد ماده ٔ تغذیه . که وسیله ٔ تغذیه ندارد : چو بی نان و بی آب و بی تن شدنداز ایران سوی شهر دشمن شدند. فردوسی . || بی خورش . بی قاتق .- بی نانخورش ؛ بی قاتق : اقفار؛ بی نان خورش...
-
جستوجو در متن
-
رندان خاک بیز
لغتنامه دهخدا
رندان خاک بیز. [ رِ دا ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه ازباریک بینان و دقیق نظران و کسانی که دقیقه ای از دقایق تحقیقات را فرونگذارند. (برهان قاطع) (آنندراج ).
-
موی بین
لغتنامه دهخدا
موی بین . (نف مرکب ) که موی را ببیند. که چشمی تیزبین داشته باشد و موی را ببیند و تشخیص دهد. (از یادداشت مؤلف ). || باریک بین . تیزبین . (از یادداشت مؤلف ) : سنانش از موی باریکی سترده ز چشم موی بینان موی برده .نظامی .
-
پاک بین
لغتنامه دهخدا
پاک بین . (نف مرکب ) آنکه نظری پاک دارد. آنکه عمل کسان را حمل به صحّت کند : کدورت از دل حافظ ببرد صحبت دوست صفای همت پاکان و پاک بینان بین .حافظ.
-
بصرا
لغتنامه دهخدا
بصرا. [ ب ُ ص َ ] (ع ص ، را) ج ِ بصیر. (از ناظم الاطباء). بینا و نابینا از لغات اضداد است . (آنندراج ). بینندگان . (مؤیدالفضلاء). بینایان . روشن بینان . روشن دلان : گر عادلی از طاعت بگذار حق رزق بنگر به بصیرت که درین ره بصرااند.ناصرخسرو.
-
کوتاه بین
لغتنامه دهخدا
کوتاه بین . (نف مرکب ) تنگ نظر. تنگ چشم . کوته بین . (فرهنگ فارسی معین ) : دلش داد گوینده ٔ راه بین که ترسان بود مرد کوتاه بین . امیرخسرو.زلف جانان را چه نسبت با حیات جاودان حیف باشد این قدر کوتاه بین باشدکسی . صائب (از آنندراج ).و رجوع به کوته بین ش...
-
سجده گه
لغتنامه دهخدا
سجده گه . [ س َ / س ِ دَ / دِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) سجده گاه :شهی که بارگه اوست سجده گاه ملوک همی برند بر آن سجده گه ملوک نماز. سوزنی .مرا سجده گه بیت بنت العنب بس که از بیت ام القری میگریزم . خاقانی .پاک بینان را ز روی خوب دیدن منع نیست سجده کایزد را ...
-
صواب بودن
لغتنامه دهخدا
صواب بودن . [ ص َ دَ ] (مص مرکب ) راست بودن . درست بودن . مصلحت بودن : صواب باشد که مسعدی را فرموده آید تا نامه نویسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 331). خوارزمشاهی گفت : این چیست ای احمد که رفت ؟ گفتم : این صواب بود. (تاریخ بیهقی ). مرا این جا مقام صواب نب...
-
انبهی
لغتنامه دهخدا
انبهی . [ اَم ْ ب ُ ] (حامص ) مخفف انبوهی : نز انبهی تواند آمد بگوش بانگ نز دیدگان تواند رفتن برون نظر. مسعودسعد.گوسفندان گر بروننداز حساب زانبهیشان کی بترسد آن قصاب ؟ مولوی .بس سرای پر ز جمع و انبهی پیش چشم عاقبت بینان تهی . مولوی .ز انبهی ّ برگ پنه...
-
خدای بین
لغتنامه دهخدا
خدای بین . [ خ ُ ] (نف مرکب ) خدابین . آنکه خدای بین است . آنکه در امور توجه بخدای دارد. دیندار. آنکه بیک چشم زدن غافل از خدای نباشد. مقابل خودبین : وآن کس کو نیست خویشتن بین معصوم خدای بین شمارش . خاقانی .نظر خدای بینان ز سر هوا نباشدسفر نیازمندان ز...
-
لهاشم
لغتنامه دهخدا
لهاشم . [ ل َ ش ُ ] (ص ) هر چیز بد و زشت و نازیبا و دون را گویند. (جهانگیری ). هر چیز زبون و زشت و نازیبا و دون و بد را گویند. (برهان ) : شعر ژاژیدن لهاشم توست علک خائیدن لهاشم خر. سوزنی .تو نیستی از جمع کریمان نفایه من نیز نه از قوم حکیمان لهاشم تو ...
-
اخیتوفل
لغتنامه دهخدا
اخیتوفل . [ اَ ] (اِخ ) (برادر حماقت ) شخصی از اهالی جیلون (ناحیه ای از یهودا). دو تن این نام داشتند: نخست یکی از دوستان و مصلحت بینان داود که نزد او بسیار عزیزو محترم بود (مزامیر 41:9 و کتاب دوم سموئیل 16:23)لکن در دشمنی ابشالوم وی از او طرفداری کرد...