کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیدارهوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیدارهوش
لغتنامه دهخدا
بیدارهوش . (ص مرکب ) هشیار. آگاه . کسی که همیشه متنبه باشد و دارای غفلت نبود. (ناظم الاطباء) : جهاندیده پیران بیدارهوش چو گفتار گویند کردند گوش . نظامی .سخنهای سقراط بیدارهوش پسند آمدی مرزبان را بگوش . نظامی .همان بیند آن مرد بیدارهوش که دیگر کس از خ...
-
جستوجو در متن
-
بیدارهش
لغتنامه دهخدا
بیدارهش . [ هَُ ] (ص مرکب ) مخفف بیدارهوش . بیداردل . بیدارخاطر. بیدارمغز : که ایمن بود مردبیدارهش ز غوغای این باد قندیل کش .نظامی .
-
بیدارخاطر
لغتنامه دهخدا
بیدارخاطر. [ طِ ] (ص مرکب ) بیداردل . بیدارهوش . بیدارمغز. کنایه از عاقل و هوشیار. (آنندراج ) : بیدارخاطران که جهان آزموده اندایمن بخوابگاه جهان کم غنوده اند. میرخسرو.و رجوع به بیداردل شود.
-
بیدارمغز
لغتنامه دهخدا
بیدارمغز. [ م َ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم عاقل و هوشیار و خبردار باشد. (برهان ). عاقل . هوشیار. خبردار و با بصیرت . (ناظم الاطباء). خبیر. بیداردل .بیدارخاطر و بیدارهوش . (آنندراج ). بیدارهوش . (مجموعه ٔ مترادفات ). کنایه از مردم عاقل و هوشیار. (انجمن...
-
بیداردل
لغتنامه دهخدا
بیداردل . [ دِ ] (ص مرکب ) بیدارخاطر. بیدارهوش . بیدارمغز. (آنندراج ). هشیار و آگاه و خبردار و چالاک . (ناظم الاطباء). خبیر. دل آگاه . عاقل و هشیار. مقابل برناس : شنیدند چون این سخن بخردان بزرگان و بیداردل موبدان . فردوسی .تو فرزند بیداردل رستمی ز دس...
-
هوش
لغتنامه دهخدا
هوش . (اِ) زیرکی و آگاهی و شعور و عقل و فهم و فراست را گویند. (برهان ). و خودداری و احساس و تمییز : برفتش دک و هوش وز پشت زین فکند از برش خویشتن بر زمین . دقیقی .بشد هوش از آن چار خورشیدچهرخروشان شدند از غم و درد مهر. فردوسی .برآورد بانگ غریو و خروش ...
-
گوش کردن
لغتنامه دهخدا
گوش کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شنیدن . (برهان ) (ناظم الاطباء) (غیاث ). استماع . نیوشیدن .گوش دادن . اصغاء. شنودن . گوش فرا دادن : شنیدی همه جنگ مازندران کنون گوش کن رزم هاماوران . فردوسی .از حجت اگر گنگ نخواهی که بمانی در پیش خداوند سوی حجت کن گوش...
-
سقراط
لغتنامه دهخدا
سقراط. [ س ُ ] (اِخ ) یونانی «سُکْراتِس » متولد در آتن (470 تا 468 ق .م ) وی در سال (400 یا 399 ق .م ) از طرف حکومت محکوم گردید و با نوشیدن شوکران مسموم شد و درگذشت . وی استاد افلاطون و موجد روش سقراطی است و برخلاف پیشینیان بشر را موضوع تدقیق و مورد ...