کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیخود و بیجهت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
جفت بلوط
لغتنامه دهخدا
جفت بلوط. [ ج َ ت ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )قشر داخلی بلوط. (قانون ابوعلی ). غشاء درونی میوه ٔ بلوط است که زیر قشر بیرونی قرار دارد. (ابن البیطار). پوست درون بلوط. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). چنان که مردم آنجا [ ریشهر ] بتابستان خصیه در جفت ب...
-
تورک
لغتنامه دهخدا
تورک . [ ت َ وَرْ رُ ] (ع مص ) برگردانیدن پای را بر ستور جهت آسایش یا جهت ترک . (منتهی الارب )(آنندراج ) (از اقرب الموارد). برگردانین پای را بر ستور جهت آسایش و یا جهت فرودآمدن . (ناظم الاطباء). منه قولهم : لاترک فان الوروک مصرعة. (منتهی الارب ) (ناظ...
-
بی جهت
لغتنامه دهخدا
بی جهت . [ ج َ هََ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بی سبب و بدون دلیل . بیهوده . (ناظم الاطباء). بی علت .
-
سو
لغتنامه دهخدا
سو. (اِ) سوی . «سوی » پهلوی «سوک » (طرف ، جهت ) و «سوک » . (اشتقاق اللغة، هوبشمان ص 748). رجوع به نیبرگ ص 204 و «سوک » شود. معرب آن سوق در چهار سوق . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). جانب . طرف . (برهان ). جانب چنانکه این سو و آن سو. (آنندراج ). کنار. خ...
-
بلاجهت
لغتنامه دهخدا
بلاجهت . [ ب ِ ج ِ هََ ] (از ع ، ق مرکب ) (از: ب + لا (نفی ) + جهت ) بدون جهت . بی جهت . بی سبب . (فرهنگ فارسی معین ). بی علت . بی دلیل .- عزیز بلاجهت ؛ لوس .
-
بی حواس
لغتنامه دهخدا
بی حواس . [ ح َ ] (ص مرکب ) بیخود و بیهوش . (آنندراج ). فراموشکار. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
قس
لغتنامه دهخدا
قس . [ ق َ ] (اِ) لبلاب بی ثمر است . برگش مشبک و ریزه و شاخش باریک و شرب برگ و شاخ او مُدِرّ حیض و فرزجه ٔ او با عسل مُخرج جنین و سعوط عصاره ٔ او جهت عفونت خیشوم و آب بیخ او با سرکه جهت گزیدن رتیلا نافعاست . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). نوعی قسوسی است که ثم...
-
ببرین
لغتنامه دهخدا
ببرین . [ ب ِ ] (اِخ ) نام باستانی مردمان بی تی نیه . بی تی نیه مملکتی بود در شمال آسیای صغیر در کنار دریای سیاه ،اهالی این مملکت در عهد قدیم خودشان را «ببرین » می نامیدند و ازین جهت این سرزمین هم «ببری نیه » نام داشت ، ولی در قرون بعد از تراکیه مردم...
-
بی خویش
لغتنامه دهخدا
بی خویش . [ خوی / خی ] (ص مرکب ) بی خویشتن . (فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ). بی خود. مغمی علیه . (یادداشت مؤلف ). بیخود و بیهوش . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). || از خود بیخود. بی توان . بی تاب : روزی دو سه برآمد این زن خیره گشت از نوحه و ناتوان و ب...
-
زربیة
لغتنامه دهخدا
زربیة. [ زَ بی ی َ ] (ع اِ) افراد متلون ، که چون بر امراء وارد شوند هر چیز که از خیر و شر بشنوند تصدیق کنند و بهمین جهت (از جهت تلون ) آنها را زربیة نامند و واحد آن زرابی است . حدیث : ویل للزربیة. (از اقرب الموارد). و رجوع به زرابی شود.
-
بی واسطه
لغتنامه دهخدا
بی واسطه . [ س ِ طَ / طِ ] (ص مرکب ) (از: بی + واسطه عربی ) بیوسیله و بیذریعه . (آنندراج ). بدون میانجی . (ناظم الاطباء). رجوع به واسطه شود. || بدون جهت و بدون سبب . (ناظم الاطباء). رجوع به واسطه شود.
-
بی حرمت
لغتنامه دهخدا
بی حرمت . [ ح ُ م َ ] (ص مرکب ) بی ادب . بی آبرو : این چنین سنگدلی بی حق و بی حرمت جفت شاه مسعود مبیناد و میفتاد ز راه . منوچهری .و دلم از جهت وی مشغول بود فارغ شد که بدست این بیحرمتان نیفتاد. (تاریخ بیهقی ).سوی خردمند بصد بدره زرجاهل بی قیمت و بی حر...
-
شائل
لغتنامه دهخدا
شائل . [ ءِ ] (ع ص ) ناقة شائل ؛ شتر ماده ٔ بی شیر دم برداشته جهت گشنی . (منتهی الارب ). ج ، شُوَّل ، شُیَّل ، شِیَّل ، شِوّال . (اقرب الموارد). || بردارنده و بلندکننده و افرازنده . (ناظم الاطباء).
-
بی علت
لغتنامه دهخدا
بی علت . [ ع ِل ْ ل َ ] (ص مرکب ) (از: بی + علت ) بی سبب . بی جهت . بدون دلیل . (ناظم الاطباء).- بی علت نبودن ؛ بادلیل بودن . (ناظم الاطباء). سببی داشتن .
-
لوسیماخیوس
لغتنامه دهخدا
لوسیماخیوس . (معرب ، اِ) یونانی و به معنی شبیه الذهب است . و نوعی از سراج القطرب دانسته اند. شاخهای نباتش قریب به ذرعی و باریک و گره دارو در هر گرهی برگها رسته شبیه به برگ بید و طعم او با قبض و بی ساق و گلش سرخ مایل به زردی و منبتش آبهای ایستاده و نی...