کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیخش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
لطعاء
لغتنامه دهخدا
لطعاء. [ ل َ ] (ع ص ) تأنیت الطع. زنی که دندانش فروریخته و بیخش باقی مانده باشد. || زن که نهفت وی کم گوشت یا خشک و یا خرد باشد. (منتهی الارب ).
-
ابیل
لغتنامه دهخدا
ابیل . [ اَ ] (اِ) نام نباتی است ، بیخش چون شلغم و خوش طعم ، برگش مانند اسپست ، شاخهای او بسیار و تخمش شبیه به تخم زردک . در کنار دریاروید و مؤلف اختیارات گفته است برگ آن آنچه در زمین خشک رسته باشد قاتل است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
عودالحیة
لغتنامه دهخدا
عودالحیة. [ دُل ْ ح َی ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) دوایی است که او را مؤمن فردی ذکر نموده ، و قبل از او کسی مذکور نساخته . و آن نباتی است که از بربر و بلاد سودان خیزد و شبیه به سوس و بیخش شبیه به اصل السوس ، و با صلابت و خشونت مانند عاقرقرحا، و تلخ و تند. ...
-
رعی الحمار
لغتنامه دهخدا
رعی الحمار. [ رَع ْ یُل ْ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) خاری است شبیه به بادآورد بغایت تند، رایحه ای شبیه به رایحه ٔ حرف و بیخش تندتر و تخمش شبیه به خردل و سیاه و چون حمار را نفخ و دردی بهم رسد از خوردن این گیاه خلاص یابد گویند رعی الابل است . (از تحفه ٔ حکیم م...
-
شش دنب
لغتنامه دهخدا
شش دنب . [ ش َ / ش ِ دُمْب ْ ] (اِ مرکب ) گیاهی است مایل به زردی و بیخش مایل به سرخی ، بیمزه که کمی تندی دارد. (یادداشت مؤلف ). گیاهی است که به زردی زند و ریشه اش به سرخی گراید. و بهترین نوع آن در دیرالغربا یافت شود. (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). ...
-
بردانی
لغتنامه دهخدا
بردانی . [ ] (اِ) لغت عجمی است و آنرا بسریانی عبروس و بیونانی اسقوالس نامند نباتی است پرشاخ و شاخه ها مثل کمان کج و خمیده و گلش سفیدو ثمرش مثل زیتون و طعم او تند و بیخش سپیداست و پوست بیخ او با زردی . رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن شود.
-
حرف ابیض
لغتنامه دهخدا
حرف ابیض . [ ح ُ ف ِ اَب ْ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گویند قسمی از حرف بستانی است عریض الورق و بیخش بزرگ و گلش سفید و حدت او کمتر از رشاد است . و خردل فارسی و خردل سفید نامند. و بعضی حرف بابلی را به این اسما مسمی میدانند. مشهی و منشف رطوبات و آرو...
-
هاسیمونا
لغتنامه دهخدا
هاسیمونا. (اِ) نام گیاهی است . (دزی ج 2 ص 744). به لغت نبطی اسم نباتی است بیخش مانند شلغم و سیاه است و هرچند در زمین فرورود باریکتر میگردد تا بقدر موی رسد. و خام و پخته ٔ او مأکول و لذیذ و مایل به تندی و ساقش با رطوبت لزجه و زغبدار و بر شاخهای او بر...
-
جبره
لغتنامه دهخدا
جبره . [ ج َ رَ / رِ ] (اِ) گویند دوایی است که آنرا به یونانی اولسطیون نامند. (از مفردات ابن البیطار ج 1 ص 159) و به لاتینی آنرا اوبه باحه نامند که معنی آن بگفته ٔ ابن حسان «جامعالبضع» است . و رجوع به مفردات ابن بیطار ذیل کلمه ٔ اولسطیون شود. به لغت ...
-
قرصعنه
لغتنامه دهخدا
قرصعنه . [ ق َ ص َ ن َ / ن ِ ] (از ع ، اِ) گیاهی است خاردار که شویکه ابراهیم نیز نامند آن را، و آن بر انواعی است : نوعی از آن چون سوسن بری که بر درها می چسبد و از مگس جلوگیری میکند و نوعی از آن سفید و دارای برگهای زیاد و خارهای تیز و برای درد کمر مجر...
-
ظفرة
لغتنامه دهخدا
ظفرة. [ ظُ رَ ] (ع اِ) نباتی است مفروش بر زمین ، برگش مدور و شبیه به ناخن و ظاهرش سبز و باطن سرخ تیره و ساقهاکه از میان برگها میروید قریب به شبری و باریک و گلش سِتَبر و بیخش به قدر بند انگشتی و سیاه و منقش به سفیدی و در بلاد تُستر بسیار است . در چهار...
-
چارمیخ کردن
لغتنامه دهخدا
چارمیخ کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) استوار کردن با چهارمیخ . کسی یا چیزی را به وسیله ٔ چهارمیخ به جایی بستن و استوار نمودن : درختی راکه بینی تازه بیخش کند روزی ز خشکی چارمیخش . نظامی . || نوعی از سیاست که گناهکار را با دوختن هریک از چهار کف دستها و پ...
-
میوه خوردن
لغتنامه دهخدا
میوه خوردن . [ می وَ / وِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) تفکه [ ت َ ف َ ک ک ُ ه ْ ] . (منتهی الارب ). خوردن میوه . از ثمر درختی خوردن : چون ز بیخش برآورد نادان میوه یک بار بیش نتوان خورد. سعدی .و رجوع به میوه و میوه خوار شود. || کنایه است از سود بردن ....
-
ابوفایس
لغتنامه دهخدا
ابوفایس . [ اِ ی ِ ] (از یونانی ، اِ) (از یونانی هِپوفائس ) غاسول رومی .ابوقاووس . ابوقاوس . ابوقابس . ابوقانس . نباتیست که در بلاد شام و مصر و انطاکیه بسیار است مابین درخت و گیاه و برگش از زیتون باریکتر، مابین برگها خارهای سفید. گل آن سپید و شبیه به...
-
انتاش
لغتنامه دهخدا
انتاش . [ اِ] (ع مص ) سر بیرون آوردن گیاه از زمین پیش از آنکه بیخش برآید. (ناظم الاطباء) . سر بیرون آوردن گیاه از زمین پیش از آنکه ریشه بدواند. (از اقرب الموارد) . || نتش برآوردن تخم . (ناظم الاطباء). انتش الحب ؛ تر و خیس شد دانه و نَتَش خود را در زم...