کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیحرکت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
سنگ آسا
لغتنامه دهخدا
سنگ آسا. [ س َ ] (ص مرکب ) ثابت . برقرار. مستحکم . قایم . محکم . بیحرکت . (ناظم الاطباء).
-
غیچ شدن
لغتنامه دهخدا
غیچ شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غیچ شدن دست و جز آن ، سیخ شدن آن . ستیخ و استیخ و شخ شدن دست . بیحرکت و خشک ماندن موقت عضوی چون دست یا پای .
-
ازآف
لغتنامه دهخدا
ازآف . [ اِزْ ](ع مص ) خسته را کشتن : اَزْاءَف َ علیه . (منتهی الارب ). اِجهاز. || گران و بیحرکت کردن انباشتگی شکم کسی را: اَزْاءَف َ فلاناً بطنه . (منتهی الارب ).
-
ارمیده
لغتنامه دهخدا
ارمیده . [ اَ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) مخفف آرمیده .آسوده . مستریح . ساکن . بیحرکت . قرارگرفته . ساکن شده . (برهان ). ارمنده . (جهانگیری ). رجوع به آرمیده شود.
-
اجنبان
لغتنامه دهخدا
اجنبان . [ اَ جُم ْ ] (نف مرکب ) مرکب از «اَ»، علامت نفی + جنبان بمعنی متحرک ، و کلمه را بمعنی ساکن و بیحرکت گرفته اند و آن برساخته ٔ مؤلف دساتیر است . رجوع به برهان قاطع و آنندراج شود.
-
پلاطی سفال
لغتنامه دهخدا
پلاطی سفال . [ س ِ ] (از فرانسوی ، اِ) جنسی از ماهیان اکانتوپتر. از خانواده ٔ تریگلیده ، شامل قریب سی نوع در دریاهای گرم با سری کمابیش مسطح و تیغدار، این ماهیان تا نیمه ٔ بدن به شن فرومیروند و بیحرکت در کمین طعمه میمانند.
-
قرار گرفتن
لغتنامه دهخدا
قرار گرفتن . [ ق َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) ساکن شدن . || آسوده گشتن . راحت شدن . || آرام گرفتن . (ناظم الاطباء) : وزارت از بر تو رفت به سفربگشت گرد جهان و جهانیان بسیارکه بهتر از توکسی همنشین خویش نیافت نشست با تو مقیم و گرفت با تو قرار. امیر معزی (ا...
-
هاژ
لغتنامه دهخدا
هاژ. (ص ) بد و زشت . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || حیران . سرگشته . متحیر. واله و درمانده . (از برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ اسدی ) : همه دعوی کنی و خایی ژاژدر همه کارها حقیری و هاژ. ابوشکور. || بر یک جای ...
-
متقاعد
لغتنامه دهخدا
متقاعد. [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) فرهنگستان ایران «بازنشسته » را بجای این کلمه پذیرفته است . رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران و بازنشسته و بازنشستگی شود.- متقاعد شدن ؛ بازنشسته شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || آن که پذیرفت گفته ای را که از پیش ...
-
میت
لغتنامه دهخدا
میت . [ م َی ْ ی ِ ] (ع ص ) مرده .ج ، اموات ، موتی ، میتون . (منتهی الارب ). مَیْت . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف ) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ص 97). به معنی مرده و میت در اصل میوة بر وزن فیعل بود پس واو را به یاء بدل کرده ادغام نمو...
-
استاده
لغتنامه دهخدا
استاده . [ اِ دَ/ دِ ] (ن مف / نف ) مخفف ایستاده . قائم : ره نیکمردان آزاده گیرچو استاده ای دست افتاده گیر. سعدی . || ساکن . بیحرکت . راکد: فاحم ؛ آب استاده . (منتهی الارب ) : الا تا بود فرّ یزدان پاک رونده ست گردون و استاده خاک ... اسدی (گرشاسب نامه...
-
ساکن
لغتنامه دهخدا
ساکن .[ ک ِ ] (ع ص ) باسکون . بیحرکت . ایستاده . متوقف . ضد متحرک : بر جای ساکن می بود. (کلیله و دمنه ). || آب ایستاده . (مهذب الاسماء). آب آرام . رجوع به ساکن (بحرالَ ...) و اقیانوس ساکن شود. || بی حرکت . بی صدا. (در نحو) حرفی که در او حرکت نباشد. ح...
-
چوبدست
لغتنامه دهخدا
چوبدست . [ دَ ] (اِ مرکب ) چوبدستی . چوبی که در دست گیرند. دستوار. عصا. تعلیمی (یادداشت مؤلف ). عصا و تعلیمی . (ناظم الاطباء) : خداوند خانه برجست و چوبدستی برداشت . (کلیله و دمنه ).در عشق ما بنای دگر میگذاشتیم ار چوب دار بودی اگر چوبدست ما. تأثیر (...
-
لخت
لغتنامه دهخدا
لخت . [ ل َ ] (اِ) جزو. بعض . برخ . بهر. بخش . قسم . پرگاله . قدر. مقدار. حصه . (برهان ). قطعه . پاره . لت : یک لخت خون بچه ٔ تا کم فرست از آنک هم بوی مشک دارد و هم گونه ٔ عقیق . عماره .بیامد ز ترکان چو یک لخت کوه شدند از نهیبش دلیران ستوه . فردوسی ....
-
چوب
لغتنامه دهخدا
چوب . (اِ) ماده پوشیده از پوست ، تشکیل دهنده ٔ درخت اعم از ساقه و ریشه و شاخه ٔ آن . ماده ای سخت که ریشه وساقه و تنه و شاخه ٔ درخت را تشکیل میدهد. (از ناظم الاطباء). ماده ای سخت که ریشه و ساقه و تنه و شاخه ٔ درخت را تشکیل میدهد و آن را برای سوزاندن و...