متقاعد. [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) فرهنگستان ایران «بازنشسته » را بجای این کلمه پذیرفته است . رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران و بازنشسته و بازنشستگی شود.
- متقاعد شدن ؛ بازنشسته شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| آن که پذیرفت گفته ای را که از پیش نمی پذیرفت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- متقاعد گشتن ؛ متقاعد شدن . پذیرفتن . قبول کردن سخنی را. قبول و باور کردن آنچه را که در اول نمی پذیرفت . پذیرفتن گفته ای را که قبلاً نمی پذیرفت به دلیلی که شنید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- || از کار کناره گرفتن . (فرهنگ فارسی معین ).
- متقاعد گردیدن ؛ متقاعد گشتن . متقاعدشدن . از کار کناره گرفتن : و در آخر کار از این سپاهیگری متقاعد گشته و به گوشه ای ... نشسته . (ترجمه ٔ مجالس النفایس ص 240، از فرهنگ فارسی معین ). آنها به سخنان آن خان مروت نشان متقاعد نگردیده زیاداصرار نمودند. (مجمل التواریخ گلستانه ص 249). و رجوع به تقاعد و دیگر ترکیبهای آن شود.
|| ساکن و بیحرکت و برقرار. || هر آن که باز ایستد و دست بردارد و توقف کند و واماند. || بازداشته شده و باز ایستاده شده . || سپاهی معاف شده از پیوستن به سپاه . (ناظم الاطباء).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.