کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بُله و بلید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بلة
لغتنامه دهخدا
بلة. [ ب ُل َ ] (ع اِ) پشتاره ٔ کلان از هیزم . (منتهی الارب ). بسته ٔ هیزم . || دسته ٔ سبزی . (ناظم الاطباء).
-
صوفی بله
لغتنامه دهخدا
صوفی بله . [ ب َ ل َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سرشیو بخش مریوان شهرستان سنندج ، واقع در 70 هزارگزی شمال خاوری دژ شاهپور. دارای 50 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
حسین بله جکی
لغتنامه دهخدا
حسین بله جکی . [ ح ُ س َ ن ِ ب ِل ِ ج ِ ] (اِخ ) ابن محمد. رجوع به حسین حدادی شود.
-
جستوجو در متن
-
کودن
لغتنامه دهخدا
کودن . [ ک َ دَ ] (ع ص ، اِ) اسب هجین غیراصیل . کَودَنی ّ. (منتهی الارب ). اسب فرومایه ٔ غیراصیل . ج ، کَوادِن . (از اقرب الموارد). اسب پیر کندرو پالانی کمراه . (برهان ). یابو و اسب تاتاری واسب هجین . (ناظم الاطباء). ستور (اسب و استر) غیراصیل و کندرو...
-
بلید
لغتنامه دهخدا
بلید. [ ب َ ] (ع ص ) کند. کندخاطر. (منتهی الارب ). کاهل و کند. (دهار). کندذهن . (غیاث ). ضد ذکی و فطن . (از اقرب الموارد). کودن . بی وقوف . (ناظم الاطباء). سست خاطر. کندخاطر. کندفهم . دیریاب . دیرفهم . دیربرخورد. خنگ . کورذهن . کاهل و کسلان . (زمخشری...
-
بلیدی
لغتنامه دهخدا
بلیدی . [ ب َ ] (حامص ) بلید بودن . بلادت . کودنی . کورفهمی . دیریابی . و رجوع به بلید و بلادت شود : فصیح تر کس جائی که او سخن گویدچنان بود ز بلیدی که خورده باشد بنگ .فرخی .
-
خنگ و خرف
لغتنامه دهخدا
خنگ و خرف . [ خ ِ گ ُخ ِ رِ ] (ترکیب عطفی ) بلید. کندذهن . نافهم . خرفت .
-
طنبل
لغتنامه دهخدا
طنبل . [ طَم ْ ب َ ] (ع ص ) کند. احمق . وخم . ثقیل . بلید. (تاج ). || (اِ) نام نوعی از ماهی است . (فهرست مخزن الادویه ). || طبلک و دهل . (فرهنگ نفیسی ).
-
تتعتع
لغتنامه دهخدا
تتعتع. [ ت َ ت َ ت ُ ] (ع مص ) بی آرام و تفته گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تردد در قرائت و بلید بودن زبان در آن . فی الحدیث : یقرءالقرآن و یتتعتع فیه ؛ ای یتردد فی القراءة و یتبلد فیه لسانه . (منتهی الارب ).
-
جثامة
لغتنامه دهخدا
جثامة. [ ج َث ْ ثا م َ ] (ع ص ) بلید و کندخاطر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پلیدی و کندخاطر. (آنندراج ). || مهتر حلیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خوابناک که از جانجنبد و سفر نکند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). فلان جثامة لاینهض للم...
-
بلذم
لغتنامه دهخدا
بلذم . [ ب َ ذَ ] (ع اِ) آنچه جنبان باشد از حلقوم اسب ، لغتی است در بلدم . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به بلدم شود. || مری و حلقوم و ودج ها که رگی هستند در گردن . (از ذیل اقرب الموارد). || (ص ) شخص بلید و کندذهن . (از ذیل اقرب الموارد)...
-
کندذهن
لغتنامه دهخدا
کندذهن . [ ک ُ ذِ ] (ص مرکب ) کودن و کم هوش . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). دیریاب . دیرفهم . کودن . که درس دیر آموزد. بلید. کورذهن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مغفل . (منتهی الارب ). و رجوع به کندذهنی شود.
-
کندفهم
لغتنامه دهخدا
کندفهم . [ ک ُ ف َ ] (ص مرکب ) کندذهن . (آنندراج ). کودن و بیهوش . (ناظم الاطباء). کندفهمنده . آنکه دیر مطالب را فهم کند. کندذهن . دیرفهم . (فرهنگ فارسی معین ). بلید. کودن . بطی ءالانتقال . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هر کجا تیزفهم و فرزانیست بنده ...
-
متبلد
لغتنامه دهخدا
متبلد. [ م ُ ت َ ب َل ْ ل ِ ] (ع ص ) دست بر دست زننده . (آنندراج ). دست بر هم زننده . (ناظم الاطباء). || افتاده به سوی زمین . (آنندراج ). افتاده شده بر زمین . (ناظم الاطباء). || فروکش به زمینی که در آن کسی نباشد. (آنندراج ). رسنده به زمینی که در آن ک...